به سلامتی سلامتی که هیچ کس به خود سلامتی اش توجه نمی کنه !
به سلامتی بید
که یه عمریه تنها بید !
به سلامتی تجارب تلخ و شیرین ...
به سلامتی برف، نه به خاطر سفید بودنش...به خاطر اینکه سیاهی ها را هم می پوشونه
تحقیر شدم... تحقیرم کرد
تقصیر خود بی عرضه مه
هرچقدرم سعی کنی ادا در بیاری و خودتو خیلی روشن و فهیم نشون بدی باز یه جایی گند میزنی/یه جایی،یه وقتی که با خواسته ی فراتر از جنبه ت روبرو شی
دلم صدای توله سگ غمگین میده
برات تنگه دلم
خوشایند نست که وقتی حواسش نیست و داره با کسی صحبت می کنه حرف های تو مو به مو از دهنش بیرون میان.از اون بدتر. تحویل حرفهای خودت به خودته
به سلامتی‌ اون سربازی که از دستور حمله کردن به هموطنانش سرپیچی کرد و خودش باز داشت شد،...
سلامتی بچه هایی که توی همه ی چیزهای دنیا فقط آرزو دارن و حسرت
سلامتی مادرایی که آجیلی ندارن توی جیب بچه هاشون بریزن
سلامتی پدرهایی که پولی ندارن واسه بچه ها لباس نو بخرن
به سلامتی عمو نوروز و حاجی فیروز که امروز ننه سرما رو سرکوب کردند
به سلامتی تنمون ، وطنمون و هم وطنمون

نوروز

اين روزا اصلن بوي نوروز نميده
كاليبر بنده هم كه اجازه نميده بيشتر از اين به خونه برسم
هفت سينم نمي چينم
چه روزي چه نوروزي
نوروز من وقتيه كه با تو باشم
تا اطلاع ثانوي نوروز بي نوروز
راستي من عيدي ميخوام
امشب بازهم تنهاييم را برايت خواهم نوشت
پ.ن: ميدونم اگه تو اينجا بودي و من اونجا بودم
تو اصلن تنها نبودي الان سرخوش هم بودي
با فك و فاميل شما مگه ميشه بهت بد بگذره ;)

حال من همين الان


بغض
بغض
بغض
دل تنگ
اشك چيليك چيليك
غربت يعني در ميان جمعي باشي و تو در جمع نباشي
غربت يعني در شلوغي تجريش تنها راه بروي
غربت خود بي تو بودن است
خود بي تو بودن......
پ.ن: با اين همه آدم دور و اطرافم وقتي ميس انداختي
اومدم خونه كه ديگه فقط تنها باشم نه غريب
به مخاطب خاص بی چیزت حسودیم میشه
واسه تو هم غصه میخورم غصه داری
به سلامتي عکاس
نه به خاطر عكساش
نه به خاطر نوشته هاش
فقط بخاطر مملكته كه داريم!!!
به سلامتيه سلامتيش
بزن زنگو
به سلامتي خيار
نه به خاطر يار آخرش بخاطر اينكه تهش مثل طعم زندگي تلخه
به سلامتی خودمو خودت که ایرونی هستیم و هم وطن
به سلامتي كرم خاكي
نه به خاطر خاكي بودنش
به خاطر اينكه با پشتكارش زمينو سوراخ ميكنه
به سلامتی ديوار
 نه به خاطر بلنديش واسه اينکه هيچوقت پشت آدم رو خالی نميکنه ...
سلامتی وطن
خونه ای که توش غریبم اما ...
اما حیف که خونمه
سلامتی کانگورو
که هر جا میره بچه شو فراموش نمی کنه
سلامتی مادر
به خاطر وفا و یکرنگی اش
انقدرجدی برخورد میکنی که آدم میترسه لحظه های توهم و شکش پابلیش کنه
الان من دچار خود سانسوری شدم
من که بلد نیستم با کلمات بازی کنم ولی هرچی بیشتر بازی میکنم بیشتر دلم برات تنگ میشه
موشکوله نوشتن دوست میداره
خوچش اومده خو
موشکوله حتی تورم دوست داره
تورم=تو رو هم نه تورم
آب نطلبیده شاید مراد بشه شایدم گل مراد (یا هر اسمی که تو دوست داری)
،ولی کمک نخواسته دخالته
پ.ن: به خودت نگیر
آب تو آب حیاته
بهشته
شفاء

فقط برای تو

ممنون که روزهای منو بهتر از روزهایی که نداشتمت می‌کنی.
دوستت دارم به اندازه دلم و یه ذره بیشتر، چون کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه.
پ.ن: فعال شدم نه؟دی:

آل زندگی

هرچه را که زندگیم میدزدد عشق تو پس می آورد
نتیجه اخلاقی: من باتو خیلی خوشبختم

خانه تکانی

سکوت ممتد پنج صبح را فقط چک چکِ موزی شیر آشپزخانه سوارخ سوراخ می‌کند. ای تو روحش. چند باری تعمیرش کرده‌ام و بی پدر همچنان ضرب گرفته‌ست روی کاسه سرم. نشسته‌ام روی سنگ سردِ خانه، لباسهایم، کاغذهایم، فیش های تنخواه گردانم را آشفته‌ام روبرویم. می‌جورم و پاره می‌کنم و دسته بندی می‌کنم، خانه تکانی من
پ.ن: خونه ای که مرد ندارد شیر آبش تا ابد چکه خواهد کرد
اسمت را میگذارم "نبوده"، همه جا هم جارت میزنم؛به تلافی این وقتها که نیستی.

به سلامتیِ سرنوشت!
که نمي‌شه اونو از سر نوشت

به سلامتيِ  برف!
که هم روش سفيده هم توش

به سلامتيِ رودخونه!
که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچيکو دارن

به سلامتیِ پل عابر پياده!
که هم مردا از روش رد مي‌شن هم نامردا!

به سلامتیِ کرم خاکی!
نه به خاطر کرم‌بودنش ، به خاطر خاکی‌بودنش

به سلامتیِ شلغم!
نه به خاطر «شل»ش ، به خاطر  «غم»ش

به سلامتیِ خيار!
نه به خاطر «خ»ش ، فقط به خاطر «يار»ش

به سلامتیِ نهنگ!
که گنده‌لات درياست

به سلامتیِ ز نجير!
نه به خاطر اين‌که درازه ، به خاطر اين‌که به هم پيوستس

به سلامتی رفيق!
که يه‌رنگه

به سلامتیِ همه اونايی که
دوسشون داريم و نمي‌دونن، دوسمون دارن و نمي‌دونيم

به سلامتی تخم‌مرغ!
که دورنگه

به سلامتیِ سايه!
که هيچ‌وقت آدم رو تنها نمي‌ذاره

به سلامتیِ پرچم ايران!
که  سه‌رنگه

به سلامتیِ ديوار!
نه به خاطرِ بلنديش،
واسه اين‌که هيچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمي‌کنه.

به سلامتیِ دريا!
نه به خاطرِ بزرگيش،واسه يک‌رنگيش

به سلامتیِ درخت!
نه به خاطرِ ميوه‌ش،به خاطرِ سايه‌ش
سلامتی آزادی ....
سلامتی زندونی های بی ملاقاتی
سلامتی سه کس
زندونی و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونشو بیشتر از بهار دوست داره
سلامتی سه تن
ناموس و رفیق و وطن 
به سلامتی وطن ...
یک وبلاگ گروهی است که در آن برای سلامتی وطن و همه چیزهای عزیز و دوست داشتنی اش نوشته می شود .
اگر شما هم دوست دارید در میان ما باشید خبرمان کنید .
به سلامتی همه هموطنان عزیز ...
بعضی خاطره ها با این که درد دارن
ولی ارزش هزار بار تکرار شدنو دارن و می شه از یادآوریشون لذت برد !
 
پ . ن :
خاطره هایی درد آور با کلکسیون سوزن در بن
شعف چرخیدن نگاهی بر لباس زیر جدید برای اولین بار
حس لرزش ظریف بدنت  در درونت وقتی که می آمدی  معجزه ای بود!
 ایمان می آورم به رسالت تن ها.
چه طور فراموش کنم چشمان بسته ات را وقتی که دستت را روی ستون فقراتم می کشیدی  که بیشتر خم شوم و من سرم را به سویت برگردانده ام تا این صحنه را برای همیشه ثبت کنم.
الو الو
الو صدا نمیاد !
پ . ن :
این هم بگذرد
دیشب دمدمای صبح بود که خواب دیدم
 پاهایم حلقه دور کمرت
در آسمان اتاق
پرواز می‌کردم...
من فردا با سه نفر توی سه میدان مختلف شهر قرار دارم
بیا به زبان خوش بفهمانم زندگی هنوز آنقدر سر و ته دارد که فقط دو تا بهانه بتراشم، بروم ببینم اولی میفهمد چه مرگم است این همه هار شده ام یا دومی چقدر میخواهد بدهد برای یک ساعت و نیم بچه داری یا سومی را چطور باید بچلانم تا صفرم را ده کند
یا اصلا هر کدام که تو صلاح بدانی
امشب به این فکر می‌کردم که این وبلاگم را دود کنم برود هوا. برود به خلأیی که اغلب خود من در آن‌جا سیر می‌کنم. این همه نوشته برای چه؟ برای که؟ چون عمیقن به این گفته‌ اعتقاد دارم که بعضی‌ها چیزی خلق نمی‌کنند، بلکه مشی زندگی‌شان، خود، اثری به تمامی خلاقانه و هنری است و نیازی به بروز و ثبت افکار و احساس‌شان ندارند. آن کسی که باید درک‌شان کند، درک‌شان می‌کند و از لابه‌لای رفتار و گفتار و انفاس‌شان، هر آن‌چه که باید درمی‌یابد و بهره می‌برد. وقتی هم که نبودند، خاطره‌ای به شدت اسطوره‌ای ازشان باقی می‌ماند.
همه چیز در دایره‌ی حضور انسان اتفاق می‌افتاد ولی حالا که فقط من می نویسم و تو میخوانی هیچ نمی گویی ؟
زندگی یکی است، و اثری هم که از آن برآید یکی است. هیچ اثری هم به اندازه‌ی زندگی نمی‌تواند بیانگر تمامی احساسات و تفکرات آدم باشد.
دوست دارم از آنانی باشم که دم نزدند، چیزی ننوشتند، اثری خلق نکردند، و فقط در ابتدای زندگی‌شان نوشتند: «تقدیم به کسی که دوستش دارم.»
از تو به یک اشاره از من به سر دویدن
عاشقتم
آدم هايي هستند كه متخصص به گند كشيدن امورات اند
متخصص زخم زدن
تحقير كردن
خوب بلدند تهوع را القا كنند
این آدمها مشکوک هستند و بشدت متوهم
هيچ وقت با اين آدم ها نخوابيد
هيچ وقت
که بد بخت می شوید و جادوشون تا آخر عمر گرفتارتان می کند
جمعه
جمعه ی ساکت
جمعه ی متروک
جمعه ی چون کوچه های کهنه ‚ غم انگیز
جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار
جمعه ی خمیازه های موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم
خانه ی خالی خانه ی دلگیر خانه ی دربسته بر هجوم جوانی خانه ی تاریکی و تصور خورشید
خانه ی تنهایی و تفأل و تردید
خانه ی پرده ‚ کتاب ‚ گنجه ‚ تصاویر ........
فروغ فرخزاد
اشکِ آن شب لبخندِ عشق بود.
بعضی وقت ها ها فکر می‌کنم که این‌جا خوبه، بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم چه‌قد کسشره، یه مدتیه که به نظرم می‌رسه این وبلاگ مرده. فک کنم یه ماه پیش بود که می‌خواستم در این‌جا رو گل بگیرم، شایدم قبل‌تر، به هر حال گل نگرفتم. فک کنم بد نباشه تصمیمم  رو بگیرم.
زندگی برام شده مثل پوشیدن شلوار در اتاق پرو
تنگ، داغ، بسته
پ. ن :
نمی دونم چرا تا اتاق پرو و زندگی حرفش میاد یاد زارا می افتم ؟
یه اسمی هس تو لیست مسنجر بنده، که خیلی وقته چراغش روشن نمی‌شه، شاید دیگه هیچ‌وقت هم روشن نشه. من دارم فکر می‌کنم که کاش دوباره چراغش روشن شه. کاش دوباره با هم حرف بزنیم...
دوتا عکس داشتم که الان باهم کلاژشون کردم خوشمان آمد از نبوغی که
در خودم یافتم
من
انحنا را تعقیب می‌کنم
رویِ شلوارِ لی
از ساق تا جایی که مانتو تمام می‌شود
که از راست می‌پیچد
به پشت می‌رود
و در فرو رفتگیِ صندلی گم می‌شود

كوزه

كاسه كوزه اتو جمع كن برو از اين خونه امشب
تاكيد بر كوزه به خاطر اينكه جاگيرتر
بدو
کنارِ چاهِ نافت اتراق می‌کنم
چشم‌هایت در شمال،
از بینِ دو قله‌ی پستان‌هایت
طلوع می‌کنند
سامی ، جانی دپ و براد پیت و دیوید دی کاپریو رو خوشگل ترین آدمای دنیا میدونه !
سامی امروز اومده بمن میگه :
می‌گم جانی دپ هم جق می‌زنه؟ بعد مثلاً جق که می‌زنه، به کسِ خاصی فکر می‌کنه؟ مثلاً کی؟
من مرزها را نگه می‌دارم، از ترسِ این‌که مبادا گندِ قضیه دربیاید. بدونِ توجه به این‌که گندِ قضیه خیلی وقت است درآمده. و این‌که این فقط ترس است، ترس به طورِ کلی.
شاید یکی از همین روزها ترکیدم. کسی چه می‌داند؟
این شب‌ها وقتِ خواب، تمنایِ در آغوش گرفتنِ تنِ برهنه‌ات را دارم. نه به خاطرِ عشق یا سکس، به خاطرِ آن بخاریِ زنده‌ای که هستی.
دوستت دارم


نه به خاطر نگاه معصومت
نه به خاطر کلام دلنشینت
نه به خاطر آوای آسمانیت
نه حتی به خاطر آن روح بزرگت
دوستت دارم
تنها به خاطر آن کون خوش تراشت…
سینه را بیخیال بگذار به شکم‌ات دست بزنم
دیشب خواب ویدا رو دیدم!
ویدا اولین کسی بود که من تو هیجده سالگی رفتم با بابا و ننه خواستگاریش ! فک کن خریت من بکنار بابا ننمو بگو بامن بلند شدن اومدن هلک هلک خواستگاری !
یه جایی تو گود لاک چاک هست که چاک (به دلایلی که حالا من نمی‌گم که داستان اسپویل نشه!) یه مدتی نمی‌ره پیشِ کم و فقط تلفونی حرف می‌زنن. بعد تو یکی از تماس‌هایِ تلفونیِ موردِ بحث، کم یه چیزی می‌گه تو این مایه که من از دورانِ دبیرستان تا حالا این‌قد با تلفن حرف نزده بودم.


نتیجه‌گیری هم نمی‌کنم که کونتون پاره شه
یه نفر امروز دیدم زیر یه عکسی تو فیس بوک کانت داده بود براش که : best ex ever
البته من کلاً این رابطه رو (اکس بودن رو) درک نمی‌کنم. به شخصه، نه می‌تونم رها کنم، نه می‌تونم فراموش کنم (و احتمالاً نه نمی‌تونم ببخشم، هر چند تجربه نشون داده زمان همه چیز رو رقیق می‌کنه). ولی صرف نظر از این حرفا این به‌ترین تعریفی بود که دیدم یکی از یکی دیگه بکنه.
پ.ن. شایدم من ابله‌ام. به سه اعتبار!
شعار هفته‌ی سی و دوم:
کس نگو مؤمن.
بادبان می‌کشیم
بادبان پستان‌بند خال خال
سینه‌ی کشتی دو پستان دارد
مثل دو لیمو
کون کشتی مثل سیب است
سکان  تفنگ در دست،
موج‌ها را می‌شکافیم.
سواد خشکی پیدا نیست،
پیش می‌رانیم
به سوی «هرچه دورتر بهتر» و فراتر از آن
آقایون بیایید صادقانه بپذیریم که در هر رابطه ی دراز مدتی که ما داریم و یا خواهیم داشت، می رسد موقعیتی که یک آقای خوش تیپ تر و خیلی جذاب تر از ما مخفیانه در زندگیمان وارد می شود و زنمان را اغفال می کند و یک شبی را با هم می گذرانند و خانم هم بهترین سکس زندگی اش را با آن مرد لعنتی خواهد داشت و آن مرد هم برای یک عمر به ریشمان خواهد خندید.و چه بسا ماهم خواهیم شد پست فطرت ! بیایید این را به عنوان یک حقیقت غیرقابل اجتناب بپذیریم و با آن از همین ابتدا کنار بیاییم.
امروز یک فیلمنامه نوشتم :
خانم استادِ خیلی سکسی سر کلاس می گه: برای امروز نمودار سایز شومبول که جلویتان هست را در Excel وارد کنید، مشتق بگیرید و نمودار نرمالش را بدست بیاورید. میانگین و FWHM را بر حسب اینچ بدست بیاورید. سپس سایز شومبول خود را چندین بار با ورنیه اندازه گرفته (با محاسبه ی خطای سیستماتیک) با نقطه ای بر روی این نمودار، صادقانه و بدون هیچ اغراقی مشخص کنید.




[روز بعد]

خوب جواب ها رو دیدم. خیلی خوب بود. اکثرا کوچیک بودین که خوب قابل درکه به خاطر سنتون. اما اون آقا پسری که بالای ۸۰٪ هست بیاد دفتر کارش دارم.
(در این زمان در حالیکه در پس زمینه آهنگ جنگ ستارگان پخش می شود پسری از روی نیمکتش بلند می شود و با خانم معلم از کلاس می روند بیرون و بچه ها از جایشان بلند می شوند و همه شروع می کنند به دست زدن. بقیه اش دیگه واضحه.)

گمان کنم این فیلم بین قشر به اصطلاح geek خوب فروش کنه.
ای خواننده ی وبلاگ من، ای کاش می شد من و تو و بقیه سیخ کباب و ذغال رو بر میداشتیم، با جوینت و آب جو می زدیم دشت و دمن با یه موزیک خوب صفایی می کردیم به جای این همه مزخرف بافی و کس و شعر تلاوت کردن من و خوندن تو و بی خیالی طی کردنش
آن اوایل که به ولایات فرنگ مشرف شده بودم برایم بدیهی و (البته کمی تاثر آور) بود که این منِ ندید بدیدم که همواره چشمانم پی لنگ و پاچه ی خانم‌هاست. بعد از مدتی که چشم هایم کمی عادت کرد، تفریحم شد زیر نظر گرفتن مردان وقتی کنارشان خانم زیبایی نشسته است. متوجه شدم که کون نشورها در چشم چرانی کم که ندارند هیچ بلکه از مردان هیزِ ایرانی هم ماهرترند. وقتی هم که پته شان می ریزد رو آب خیلی متمدانه نیششان تا بناگوش باز می شود و قضیه را ماستمالی می کنند. خیالم که راحت شد در دفتر یادداشت کوچکم نوشتم:


"مرد به طور جهان شمول چشم چران است."

و با خیال راحت در اتوبوس شروع کردم به دید زدن بازتاب صورت خانمی که چند ماهی است در کف اش به سر می برم، سه متر آنورتر در شیشه ی کنارم.



ب.ن.

موضوعی را روشن کنم برای دوستان مذکر فکر نکنند بنده دست به کار هستم؛ بر خلاف آقایان که تقریبا کور محسوب می شوند، خانم‌ها به یک جایی که نگاه می کنند متاسفانه ۱۸۰ درجه دور آن نقطه را هم اگر مگسی پر بزند متوجه می شوند. حتی اگر در حال خواندن چیزی هم باشند و مگسی پر بزند، لغات خوانده شده بافر می شود، بال زدن مگس آنالیز می شود و سپس بعد از اطمینان از بی خطر بودن مگس مزبور بافر با سرعت دوبرابر خوانده می شود تا تعللی در خواندن کتاب پیش نیاید (بله دوستان قضیه بسیار پیچیده است). در پشتشان هم با نیروهای خارق العاده ای (که از بزرگترین مسایل حل نشده ی حال حاضر فیزیک است) می توانند وجود چشمان از حدقه در آمده را حس کنند. بنابراین بهترین و امن ترین شیوه ی دید زدن همان دید زدن غیر مستقیم است که به آن به اجمال اشاره شد. گول نخورید. خدا یاورتان.
آخ که ما مردای ایرونی بعضی هامون چقدر حقیریم. تا دختری دیدیم تو یه جمع که سرش به تنش میارزه، برو و بیایی داره و کارش درسته، مغزش کار می کنه و سر بحث ها مثل بز نگات نمی کنه سریع گارد می گیریم. ( جالب اینه که اگه خارجی باشه اشکالی نداره. چقدر ماشاالله می فهمه. ایرانی که باشه انگار جرم مرتکب شده!)"از فلانی خوشت میاد؟ نه حال نمی کنم باهاش. چرا؟ نمی دونم. حال نمی کنم دیگه. یه جوریه!"
من که می دونم چرا؟ چون به حضرت آقا عرض خضوع نکرده یه جوریه. مردک اندونی!
"در زندگی تا می توانی ساده و یکرنگ باش
قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است"

چرا آخه کس می گی شاعر؟ چه ربطی داره آخه؟
یه مشت فرشته ی کس مغز خایه مال که تا خدا گفت بر یه تپه خاک  سجده کنن سه سوت کونشون رفت هوا. از همچین فرشته های احمقی انتظار دنیای بهتری هم نباید داشت.
سه میلیارد جنس مخالفِ تو دارن می چرن و تو زانوی غم بغل کردی اشک می ریزی مثل ابر بهار که عشقت را از دست داده ای؟ که گذاشتت رفت با یکی دیگه؟ خوب به تخمت . حوا که نبوده که.
خدایا آیا تو کور بودی که کلیتوریس را بیرون واژن آفریدی؟
خدایا!
پیامبرانت یکی از یکی اسگل تر
جانشینانت یکی از یکی قاتل تر
پیروانت یکی از یکی بوگندو تر
مدافعانت یکی از یکی منگل تر
خجالت نمی کشی؟
دیشب داشتم مسواک می زدم ( بله مسواک می زنم مثل بابات که نیستم ) بعد همینور که مسواک میزدم  فکر کردم مسواک برقی از اون نوع کون گشادیاس که توجیه علمی هم داره
خوبی عکس دیجیتال اینه که برای از بین بردن اش نه احتیاجی به نفت و ذغال هست نه دود می کنه نه دست آدم رو می سوزونه نه خاک انداز می خواد خیلی ریلکس یه شیفت دیلیت حرومش می کنی درسته که اون حس جزغالگی عشق قدیمی رو نمی ده اما به جاش صدای خر خر هارد می ده
یه دختر ۲۳ ساله دی شب دیدم که با عروسکش بازی می کرد. عرق سردی رو تنم نشست و گفتم ششششتت
عین فیلم وحشتناک بود
نمی دونم حسمو گرفتی یا نه
یکی از فوبیاهای من اینه که بخاطر مریضیم بچه ام عقب مونده در بیاد


فاک
ژله ی لختی پختی می خوام
در حد سلیکون سینه های کار درست !
تو فکر می کنی من پیغمبرم. نه اگه انگشت پات را تو درونم بگذاری جزغاله می شی از گرمای جنگ بین خیر و شر درونم
بعضی وقت ها که شرَم دارم خستگی در می کنم
من رو تحمل کن و ببخش
دوباره به میدان باز خواهم گشت
ادب موقع سکس مثل با کفش و لباس شنا رفتنه
نوشته های منقطع من تو این وبلاگ من رو یاد پریود های نامرتب ماهانه می اندازه
شریان ناگهانی خون از ناز گل  در حال ترمیم !
بعضی وقت ها که اینجا رو باز می کنم آنقدر از نوشته های خودم متعجب می شوم که فکر می کنم وبلاگم هک شده بعد یادم می افته اهم کسی نمی دونه من کی ام خیالم راحت میشه !
هاهاها (خنده ترسناک و بدجنسانه)
سامی میگه دختر سه نوعه:
 نوع اول رو دوست می شی و باهاش می خوابی
 نوع دوم رو فقط باهاش میخوابی و دوست نمی شی
نوع سوم دوست می شی باهاش با دوستاش می خوابی
!

پارتي

امشب براي اولين بار آدمايي بغل كردمو و بوسيدم
كه شبيه تو بودن و بوي تو رو ميدادن
....
حس عجيبي بود
چقدر چقدر حركات صورتتون شبيه همديگس؟؟
نگاش ميكردم فقط ميخواستم ماچش كنم روم نمي شد.
كاش تو بودي و سفت بغلت ميكردم سفت سفت
تمام زندگی یک "کار" ِ بزرگ است که در "کان" ِ بشریت زورچپون شده!
این که بهم اهمیتی نمیدی
دلیل نمیشه برایت مهم نباشم
چه اهمیتی دارد با کی هستی الان سوئدی و ایرانی و کرجی اش اصلا ؟هان؟
مگر من کی ِ تو ام که برایم مهم باشد...هان؟
مگر تو کی ِ منی؟ هااااااان؟؟
ما کی ِ هم نیستیم،برایمان مهم نیست.
برف بیش از هر چیز مرا یاد تو میاندازد
یاد ِ
دست سردت
قلب گرمت،
دست گرمم
قلب سردم
و چیزهایی که از بین رفته اند
اینکه بختم،همرنگ برف نیست
Miles away
:(
استرس
بيخوابي
من
يه شب ديگه
ساعت 2 بامداد
از دوریت بی تاب می شوم...
می نویسمت...
میخواهم دوباره ببینمت...
دست بگیرمت...
نشسته بودم رو کاناپه
خوابم برد
خوابتو دیدم
از خواب پریدم
مثل همیشه
طپش قلب
رنگ پریده
حالت تهوع
حالا تو بی خبر بذار

زابیل

نگاه تو پیش منه
حواس تو اینجا که نیست
پیش یه رسوای دیگست
تابلو بابا
و انكار شدن يك دردي دارد ، كه خوب نمي شود . هي خوب نمي شود و يك بغضي دارد كه پايين نمي رود و بالا نمي آيد و اشك نمي شود . مي ماند بيخ گلو و مثل غروب هاي پشت ترافيك چراغ قرمز توحيد ، خيلي بدمزه ست و خيلي دلگير ست .


و يك دنيا تنهايي پشتش هست و يك دنيا پشتت را خالي كردن پشتش هست و يك دنيا حقش اين نبود . حق اين دوستي اين نبود و كلي گله و شكايت كه ديگر جايي برايش نمي ماند وقتي خودت نيستي . وقتي خودت پست فطرت شدی احساساتت كه ديگر گور پدرشان .

و اين روزها كه تنها ترم هي فكر مي كنم من به اندازهء كافي خوب نبودم ؟ من كه حواسم بود جايي ردي ازم نماند و نشاني كه نگراني باشد از زياد ماندنم . ( حذف شد ) من كه حواسم بود نيايم توي خط قرمزهات و « خصوصي » هات . يا آن جور كه دوستت مي گفت « يواشكي هات »

و فكر مي كنم اگر كي بود انكارش نمي كردي ؟

و فكر مي كنم جاي يك زخم هايي خوب نمي شود . مي ماند و هر وقت چشمت افتاد بهش يادت مي افتد تو را يك روز يكي كه دوست تر داشتيش از باقي ، دوستت نداشت و پست فطرت نامیدت  كه انگار پرتت كرده باشد بيرون از زندگيش . تو را يكي كه عزيز ترت بود از ديگران ، نديد . خودت را و دل شكستگيت را . حالا هي بنشينيم به بازي كردن و وبلاگ نوشتن. من هيچ وقت بازي بلد نبودم . نه تخته و نه هيچ بازي ديگري . براي همين بازي كردن با من نمي چسبد . براي همين كسي بازيم نمي دهد ...
 اين خيلي غم انگيز است كه فرصتي نيست ديگر براي چاي هاي بي دغدغهء غروب هاي زمستان و چای و چیپس و قهوه های نيمه شب ِ سریال دیدنهای طولانی  و تفصيل مهماني ها.


و خيلي غم انگيز است كه ديگر نمي شود بي اندوه خنديد و از ته دل شاد بود .
چشم دوخته ام به پنجره های خانه رو به رويی . همسایه ایرانی ام ، توی آن خانه ، قرار است بهار بيايد . دارند ديوارها را رنگ می کنند . خانم خانه پنجره ها را برق می اندازد . می دانم که از نگاه هايم کلافه است . داد می زنم : من اين حالت رو خيلی دوس دارم !


ـ چی ؟

با دستم پنجره ها را نشان می دهم : اين حالت !

من اين حالت رو خيلی دوست دارم ! من خونه تکونی نمی کنم .

من هفت ساله که عيد ندارم . ـ چرا ؟ شانه هايم را بالا می اندازم . لبخند می زند . پرده ها را می کشم . واقعيت اين است که می دانم . خوب هم می دانم ! از وقتی بی سرزمین تر از باد شدم نه کسی را دارم و نه عیدی دارم ! از این هفت سال چهار سالش را دربیمارستان سال تحویل بودم و بقیه اش را یادر خیابان یا در خواب من عيد نمی گيرم ! من سالهاست که عيد نميگيرم !
من عید نوروز پشت نوروزهم که بیاید برایت تبریک نخواهم فرستاد . نه حتی کارت پستالی ، چیزی .
می گذارم عیدها ها هی یادت را بیاورند و ببرند . بگذار عیدها ، یادم را بیاورند و ببرند . بعد فکر کنیم ، انگار تنها زمستان است که خاطرات زنده می شوند با بارش برف ، با  چکمه بلند قهوه ای رنگ و شالگردن های رنگی . با بوی تند نسکافه ، حوضچه چایی . با کاناپه همیشه سرد قرمز و شیشه های بخارگرفته رنوی قدیمی .

نگفته بودم . من هنوز آدمکهای خوش شانسی را دارم و زیر سرم هستند  دوستشان دارم . و آرزو می کنم با آنها که ببینمت و بروم تا ته این کوچه ها را تنهایی ، چشمم به ابرهای هنوز نباریدهء خاکستری ، مرور کنم هر چه گذشت را تا بفهمم ، تلاش هام برای نبودنت ، بی نتیجه پیر و خسته ام کرد . تا بفهمم ، من و تو ، نوروزپشت نوروز هم که بیاید ، برای هم کیک شکلاتی نمی فرستیم و نه کارت پستالی و نه هیچ .

من و تو ، خاطرات مان را فراموش می کنیم . بعد تو هیمن جوری که چشمت به بارش آرام و یکنواخت نیمه شبهاست ، دستهات لمس می کند دانه های گردنبندرا یک لحظه یادت می آید ، من چه دوست داشتم گردنبند ها را . زود تمام می شوم .

بعد من همین جوری که نگاهم به بارش آرام و یکنواخت برف سر صبح است ، همین جوری که دست هام خط خطی می کنند شیشه های سرد بخار گرفته را ، یک لحظه یادم می آید تو ، چه دوست داشتی کلاه ها را . از تو چه پنهان ، فکر می کنم کلاه چه بهت می آمد اگر بودی . زود تمام می شوی .

همین یک لحظه های دیر به دیر ، یادت را و یادم را زنده می کنند و همینش قشنگ است و غمگین . دیگر خوب می دانم ، یادت ته نشین می شود جایی در درونم و فراموش نه !

یادم می رود به زنه توی ایستگاه قطار « بدون خداحافظی » . با لهجهء افغانی که من را بسیار خوش می آید ، گفت ؛ « بسیار خشانه ! » ... و من به تو دسته گلی دادم ودلم می گیرد بس که خوب بازی کرد و بس که شیرین است فارسی افغان ها .

حیف ! همش یک بار اتفاق می افتد .
یعنی روزی می‌رسه که من وختی به ایکا وقتی به لب ساحل وقتی به شمس العماره وقتی به چیپس وقتی به چایی خوردن و .... فکر می کنم و یا  به ماه نگاه می‌کنم واقعن ماه رو ببینم نه صورت تو رو ؟
یعنی می‌تونم فراموشت کنم ؟
من یک پست فطرت  می باشم .و این یک وبلاگ کاملا شخصی و محرمانه است.
سرک کشیدن به داخل آن اکیداااااا ممنوع.
موسم گلاب گیری است
دلم سیگار میخواد
دلم بارون می خواد
دلم تو را می خواد
دلم هزار و یک چیز می خواد.
مرده شور دلم را ببرند.

زندگي

زندگي، عزيزم هروقت تصميم گرفتي از ما بكشي بيرون
بگو ما بريم زندگيمونو بكنيم
خستمون كردي
خسته
خسته

من ديگه بزرگ شدم

ديشب وقتي بهم گفتي ميخواي منظقي باهام صجبت كني
حس اون بچه اي رو داشتم كه باباش نشوندتش جلوي خودشو
ميخواد يه رازيو بهش بگه، اون طفلكم چون دوست داره بزرگ
به حساب بياد ميگه آره آره بگو
.
.
ولي من نميخواسنم ديشب بزرگ شم، گو اينكه هرچي گفتي
من ميدونستم و تو فقط كانفرم كردي
و اين است رسم زندگيه من

دادن غريبون

بهش ميگم كجايي؟
ميگه اومدم دادن غريبون
آخه عزيزم تا وقتي اين همه آشنا هست غريبه چرا؟
ميگن چراغي كه به خونه رواست به مسجد حرومه همينه

اندي

سراپا بغض
من بي تو
.
.
.
.
رو به جنونم
من خيلي بدم خيلي
اصلا قبول نيست چرا وبلاگ من كامنت دوني نداره؟ها؟
خاطره ....
و تنها خاطره ....
تنها سهم من از تو ....
تنها سهم من از خوشبختي ....
خاطرات ....
و فقط خاطرات ....
و فقط خاطراتم مونس تنهاييم است ....
و گاهي انديشه ام ....
انديشه به تو ،‌ به رفتنت ....
به شكست قلبم ، به عمق زخم دلم ....
زخمي كه تا عمر دارم دردش را تحمل مي كنم ....
و آرزويي هزار باره ، كه اي كاش هيچ گاه تو را نمي ديدم ....
مرز بین خوبی ها و بدی ها را کمرنگ کردیم ؛ تا مرز میان خوب ها و بد ها ؛ پُر رنگ جلوه دهد ....
روز های رفتنــم را ... روز های نبودنم را ... بی بهانه ، می شماری ...  شاید هرگز برنگردم ....
به امید آنکه روزی ؛ ریاضی دان شوی ... !!!
منی که تو عشق و عاشقی ؛ شاگرد آخر هستم ... ،؛، پس چرا خانم ، اوّل کلاس نشستم ... ؟ ! ! !
همیشه ؛ روی تــو حســـاب مـی کــردم ... !
اکنون که زیر تو هستم ... ،؛، باز هم حساب با من است ... !
آه که چه مسئولیت خطیری دارم من ... !
کاناپه قرمز رنگ دلم میخود
چرا درست همیشه ؛ آخرین ها ، اینقدر تلخ هستند ... ؟!!!
همچون کون خیـــــار ... !!!
مثل آخرین تخمه ی ته پلاستیک ... !!!
مانــند نگـــاه آخـــــر ... !!!
مطمئنم خوبی
پس ميرم ميخوابم

نذر

ميگن اگه ادم تو بارون چيزيو از خدا بخواد خدا بهش ميده
زنگ زدم بگم دم اذان مغرب (همون موقع كه رفتي زير عمل)
برات تو حرم امام رضا دعا كنه
گفت ديشب تا صبح بارون ميومد و برات دعا كرده
يه وقتايي به اين دعاهاي پشت سرت حسوديم ميشه
پس نگو
مرا به اين سخت جاني اميد نبود
نميدوني اتاق فرمان چه خبره؟؟؟؟

موشكوليه ها

نوشتنم خداييش كار موشكوليه ها!نه؟؟؟

موشکوله

امروز من بهترین هدیه و سورپریز زندگیمو گرفتم
اینو از ته ته دل و جدی میگم
موشکوله، یه استاتوس، یه شعر و یه عکس که تو ازم گرفتی
من که نوشتن بلد نیستم
فقط اومدم بگم
مونی موشکوله دوست میداره
مونی عاشق موشکولش شد
بیشتر از شکلات و اینا
یادته که
کاش امروز مثلا تولدم بود چی میشد مگه؟
تو که باشی
تمام روزها، روز عشق است
و البته؛ حال
قصّه از کجا شروع شد ... ؟
یه بوسه ی کوچولو ...
After 15 minutes ...
یه رسوایی بزرگ ...







امیدوارم ، تاریخ تکرار نشه ...
حدّ اقل برای من ...
با جغرافی بیشتر حال می کنم ...
هی رفیق ....
پایه ای ؟
تا ته جادّه با همیم ....
فقط موندم سبقت آزاده یا نه ؟
فقط بگو کی بیام بالا ؟



خواهر گرامی ، ... داشتن حجاب اسلامی  و لباس زیر مناسب و ترجیحا شلوار جین بدون دکمه و بازیپ و بدون کمربند  به هنگام گلگشت در این وبلاگ ، الزامیست ....
هر کجا ، راست رفتم ...
نرسیدم ...
خشت اوّل را کج گذاشتم ...
و شش ماه کج رفتم ...
ولی رفتم عوضش...
دنیای غریبی است دختر دم بختی چشم خورده ، برایش تخـم مرغ شکسته اند ...شوهـــــــری ، قلب خود را به همســـــرش هدیـــــه می دهد ...جوانکی ، در حسرت خوردن جیگــــــر دخـتر همســایه است ...بزرگـــــــــی ؛ به کوچـــــکتری دســــــــت یاری می دهــــــــد ...دختــــرک ؛ در حـــــال پــــا دادن به پرشیـــــــا ســـــــوار است ...هـــــاجــــاقایی ؛ دهـــــــان بقیه را ســــرویس کـــــرده است ...گـــــــردن پدری زحـــمت کــــش از مـــــــو باریک تـــر است ...چشــــــــم گشنه ای ، روده ی بزرگش ، کوچکی را بلعیـــــد ...یتیمی ، دست نوازش بر ســـــر دوست دخترش می کشد ...تمساحی برای همه ی دوستانش اشک سوسمار می ریزد ... اما با همه این اوصاف یکی نیست ، که حدّ اقل ما را آلت تناسلی خویش حساب کند ؟!!!
آهای پسر ؛ تو جات اینجا نیست ....
تو باید الان لای جرز دیوار باشی ...
چقدر زود ، دیر می شود ...
چقدر دیر ، زود می شود ...
چقدر زید ، دور می شود ...
چقدر زود ، دور می شود ...
چقدر دیر ، زید می شود ...
دوست دارم اصلا ...