بدترین چیزی که ممکنه از یه رابطه باقی بمونه یه عکسه،
یه عکس..!
دلم در حسرت يک دست
دلم در حسرت يک دوست
دلم در حسرت يک بي رياي مهربان ماندست
و اما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي
کدامين يار من را مي برد تا انتهاي باغ باراني
کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق مهمان ميکند من را
بگو اي دوست بگو اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي
تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي
تو حتي روزهاي تلخ نامردي
نگاهت التيام دستهايت را دريغ از من نميکردي
من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت
من امشب با تمام کودکيهايم برايت اشک خواهم ريخت
من امشب دفتر تقويم عمرم را به دست عاصي درياي ناآرام خواهم داد
همان دريا که ميگفتي بگو اینجایم و هرگز نمی ترسم
بگو محبوب بگو اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي
کدامين يار من را مي برد تا انتهاي باغ باراني
.......
نمایشگاه هم تموم شد
.....
خون کم بود حنجره هم بهش اضافه شد
یعنی چکار میخوای بکنی خدا تو با من ؟ 
خوب درسته که اونی که می خواستم نشد ..ولی حداقل از بلاتکلیفی در اومدم ..الان می تونم با خیال راحت بشینم یه گوشه و برا بدبختیه خودم زار بزنم
به شدت زیادی حس میکنم لای پتو پیچیده شدم و شخصی با پتک یا حتی گوشت کوب کوبیده روم ..... کوفته شدم
تشریف آوردن .... من رو دیده بهم میگه چشمت مثله کاسه خون هست یا نخوابیدی یا خیلی گریه کردی میگم هیچکدوم .... میخنده میگه جفتش یعنی
یا خوب باش یا اصلا نباش
خیلی هم دلم میخاد یبار تو دلت برام تنگ بشه ..... فقط یبار
همین الان اومدم خونه الان هم قرار گذشتم برم بیرون کلا میخوام بیخیال همه چی بشم امشب ......حتی تو .......
یه چند روزی شاید برم سفر .... فردا معلوم میشه
..... میخوام فراموشت کنم
به اندازه معتادی که دست و پاهایش را به تخت آهنی بسته اند ،
حالا که دارم خودم را از تو پاک می کنم ، درد می کشم .
اين روزها از هر کسی خوشم آمده، پسرها و بيشتر دخترها، در ايران نيستند.
 روابطم روز به روز دارد کم و کم‌تر می‌شود و اصلا خوشایندم نیست.
سوزش پشت لب بعد از بوسه طولانی تجربه‌  دلپذیری است.
خوشمزه‌ دردی است که او هم می گفت اين تجربه را بخاطر ته ریشهای من دارد ...
نخواهم ديدش و غم عمیقی که سنگینم کرده.
کجا می‌مانی؟ خانه دوستت؟ دوست پسره یا دختر ؟ اسمش؟ آدرسش؟ شماره تماس؟...
هی! هیچ وقت نفهمید که  این سؤال‌ها حالم را به هم می‌زند.
 دوست دارم بپرسم: چرا اين سؤال‌ها را فقط از گناهکاران می‌پرسند؟
 نگران چه چیزی هستندپرسش کنندگان ؟
و اگر بر باد رود؟
....
کلمه "بی اعتمادی" برایم همین حس‌های گند را تداعی می‌کند.

ضد حال

لذت در لحظه ی اوج،
و واشرهايی كه طبق معمول خراب شده اند!
دیگر خبری نیست از
نکن
نرو
نخواه
نکن
نشین
نگو
نکن
نخور
نکِش
نکن
نبین
نرقص
نشنو
نکن
...
هوم! زندگی زیباست
راست كرده ام
كمی توی بی چیز قدم بزنم و بعضی چیزها را پاک کنم
بيرون، هوا
بی ناجوانمردانه سرد است
معده ام حالش خوب نيست
درد دارد
معده ام غمگين است

تنگ

دلم برايت تنگ شده،

ميدانم هميشه چيزهای تنگ را ترجيح ميدهی
شلوارش وسط اتاق
شـ ورتش آويزان مانده بود
از دسته ی تخت
تعجبی نداشت،
امروز پنج شنبه بود!
اینایی که تا با یکی بهم میزنن زود برمیدارن یه عکس لختی از خودشون میذارن جلو دید عموم دقیقا چیو میخوان ثابت کنند ؟
خودشونو یا طرفو ؟ 
یا بهتر بگم چیو میخوان نشون بدن ؟
به کی ؟ 

دنیای بی تو

دلم می‌گیرد.
یک قدم مانده به تسخیر تمام دنیا دلم می‌گیرد که نکند تو،
توی آن یک قدم نباشی
 دنیا تسخیر شدنیست؛ خواهد بود؛ رام؛ اهلی؛
با طعم نسکافه و شکلات تلخ…
و تو

دلم می‌گیرد.
یک قدم مانده به تسخیر تمام دنیا دلم می‌گیرد که نکند تو،
توی آن یک قدم نباشی
 دنیا تسخیر شدنیست؛ خواهد بود؛ رام؛ اهلی؛
با طعم نسکافه و شکلات تلخ…
و تو
باور کن نیامدن امروزمن یک اتفاق نبود، تقدیر من و تو بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است
تن‌ عریانش را مثل یک نقشه گنج روی تخت‌خوابش پهن کردم و با نوک انگشتانم روی آن در خیابان‌های بدنش چرخیدم، بن‌بست‌ها را دور ‌زدم، از دست‌انداز‌ها گذشتم و چراغ قرمزرا رد کردم ...

افتخاری

دوباره افتخاری رفت حموم و یک آلبوم داد بیرون

همه

مااهل کوفه نیستیم علی تنها بمالد#شعارپیشنهادی
با چشم‌هایش
مرا می‌لیسید
گاز می‌زد
می‌خورد
می نمود
معجزه بود
ابراهیم نبی منم ! وقتی که دستهایت، نگاهت و حرفهایت آتشم می زند و تنم را تبدیل به گلستان میکند
احساس همون جاده‌ای رو دارم که خیلی وقته کسی ازش عبور نکرده، خیلی وقته که از رو نقشه‌ها پاک شده. ولی همچنان به قدم عابری امیدواره. جاده‌ای که تنهاست و بی‌عبور.ساکت و سرگردان و خسته.




پ.ن. فکر کنم دچار دپرشن قبل از نمایشگاه شده‌ام.
هیچ اشکی
اینگونه
بر گونه ام نلغزید
که تو
از چشمم افتادی
...
...
دیروز شنبه روز خوبی بود و فردا نمایشگاهم شروع می شود .
امروزصبح که بیدار شدم آفتاب کش می‌آمد روی بند رخت. مثل روزهای  اول بهار بود هوا. بوی نا نمی‌داد. صبحانه خوردم و رفتم یک جایی به اسم کافه گالی تو وسط نئو هاون هست این کافه که ذاتا اسپانیولی است صاحبش و خودم را درگیر کتاب و بروشورهای فردا کردم .



صبح تا ظهر پای گودر گذشت. عصر خامی است  و آهسته و بی‌صدا زمستان‌ها، جای ظهر‌های آفتابی ملایم را می‌گیرد. از پاییز و زمستان بدم می‌آید چون شب‌هایش زود شروع می‌شوند و وقتی از چرت ظهر بلند می‌شوی همه جا را تاریک می‌بینی و دلت می‌گیرد. یکی از آرزوهای قدیمی من همیشه این بوده که عصرها طولانی باشد و تا ساعت هشت شب آفتاب در برابر دشنام‌های شب مقاومت کند. شب دوستانم مرا به مهمانی‌شان دعوت کردند. قرار بود درس بخوانم اما تصمیم گرفتم به حرف دلم گوش کنم. هیچ وقت میانه‌ی خوبی با آدمهایی که همیشه منطقی فکر می‌کنند نداشته‌ام. مهمانی پر از دود سیگار بود و نوشیدنی‌هایی که رقصنده‌ها را در تاریکی مست می‌کرد
. یکی از مشکلات رابطه‌های آدم‌ها اینست که به طعم هم عادت می‌کنند و برای هم تکراری می‌شوند. من از این تکرار بیزارم. برای همین نمی‌توانم با یک نفر باشم و مسولیت وجودش را قبول کنم. خودم می‌دانم دارم بهترین سال‌های عمرم را تجربه می‌کنم. سال‌هایی که با هر کس بخواهم هستم و نیستم. این بودن و نبودن و مسولیت نداشتن را دوست ندارم. شب که شد پرده‌های اتاق را انداختم. هنوز کمی مستم که این متن تمام شد.
بانو، بانو بانو بانوی من!
خواستم سلام کنم به چشمان سیاهت وقتی بر من می‌نگری. وقتی دلم تنگ می‌شود برایت خواهم نوشت به یاد روزی که دستم را در دستت گرفتی و خنده‌ی لبانت در دلم جاودانه، یادگار ماند. بانو هر روز که می‌گذرد افسوسی جبران‌ناپذیر است که در کنارت نیستم. این روزها در گلویم بغضی است تلنبار شده به یاد حرف‌هایت وقتی مرا نصیحت می‌کردی و حرکات صورتت را به یاد می‌آورم شب‌ها قبل از خواب. تو منی، حتا وقتی که من نباشم.




و تن تو قالیچه‌ی سلیمان است که مرا به آسمان می‌برد. از روی ابرها می‌گذارند و باد در موهای تومی‌پیچد. تو می‌خندی و من تنت را لمس می‌کنم. آن بالا در اوج، دنیا را نگاه می‌کنیم، تو باز می‌خندی و من هم با تو می‌خندم و همان لحظه درخت گیلاس خشک داخل حیاط شکوفه می‌دهد. تن تو برای من لذتی ابدی است که با الماس و نور و صدا، عرصه‌های بودن را در کهکشان‌های دور طی می‌کند. می‌دانم شبی می‌رسد و دستم را دراز می‌کنم و ستاره‌ی چشمانت را از آسمان می‌چینم. تن تو عظمت جاودانه‌ی یک زیبایی است در دنیایی که سیاه است و تنگ است و زشت. اینجا به یادت هستم، تا بدانی شوره‌زار‌های کویری هم توان جنگل شدن را دارند اگر عاشق شکوفه‌ها باشند.



به: بانو میم که تمام شد برایم

 خیلی طول می‌کشد عادت کنی. یعنی اینکه عادت کنی نباید به سیاق سابق دل ببندی و محدود کنی خودت را و همه‌ی زیبایی عالم را در دو چشمم سیاهش ببینی. باید درک کنی از اعماق فکرت و وجودت که مثل او و بهتر از او وجود دارند که در کنارشان لذت ببری.

(این برای توست که می دانم بزودی من را فراموش خواهی کرد و در آخوشی خواهی خزید)











آن چیزی که من را بیشتر آزار می‌دهد این وجود بعضی‌ها است که تظاهر می‌کنند. دروغ‌گویی از نظر من بزرگترین بی‌اخلاقی انسانی است. اما اگر اجبار باشد دروغ گفتن عین ثواب است اما ، اما تظاهر خود یک دروغ بزرگ است. رابطه‌شان چیز دیگری است اما باز دروغ می‌گویند. اگر دوست دختر یا پسر دارند باز به فکر یک رابطه‌ی جدید اند. اگر همسر دارند سیر نمی‌شوند. کسی نیست بهشان حالی کند قربان شکل ماهت انتخاب می‌توانستی بکنی رابطه‌ی باز را و خودت را اینقدر مدیون فرد دیگری نکنی. اما باز هم یادمان باشد نمی‌توانیم برایشان قضاوت کنیم.

(این را برای دروغم گفتم)




خنده‌ام می‌گیرد. رفتارش  برای من کاملن خام و بچه‌گانه است. اینکه همه می‌دانند من با دوست معمولی‌ام از جنس مخالف در مهمانی هستم و از همین معمولی بودن من استفاده می‌کنند و دور از چشم دوست دخترشان سعی می‌کنند با انواع وعده‌ها و شوخی‌های مضحک دوست من را به دست آورند. شب که دوستم همه‌ی ماجراها را برایم تعریف می‌کرد نمی‌دانستم بخندم به حال این فرهنگ بیمار یا گریه کنم.

(اینرابرای روح شکاک و بیمارت گفتم)



خیلی راحت می‌شود از پشت میز یا پشت تلفن مثل همان دوستی که دارد و خودش سالهاست از داشتن یک رابطه سالم عاجز است اما او اعتقاد دارد رابطه های دیگران را خوب بلد است منیج کند  می شود از رابطه‌ها صحبت کرد. اما هیچ کدام جای واقعیت را نمی‌گیرد. تا در محیط اش نباشی درک نمی‌کنی. باید لمس کنی احساس یک رابطه را. نفس بکشی و بفهمی با ایکس چگونه‌ای و ایکس با ایگرگ چه فرقی دارد. آیا باید همه‌ی حقیقت را به ایکس بگویی؟  این را باید لمس کنی. قابل شرح نیست.

(این هم برای کسی که فقط برای دیگران استاد هست)



من تغییر کرده‌ام. چند سال پیش اینطور نبودم. چند سال دیگر هم مثل اینروز‌ها نخواهم بود. این بیشتر باعث خوشحالی ام می‌شود. دلم نمی‌خواهد بلوغ فکری‌ام متوقف شود در سالی و بعد در فاز پلاتو درجا بزنم. کارهایی که می‌کنم و تصمیماتی که می‌گیرم بر اساس عقل و فکر این روزهایم است. این متفاوت شدن فکر و ذهن باعث امیدواری به آینده است، برای هر کسی.

(واین برای خودم)



هنوز معتقدم رابطه‌های انسانی بین دو هم جنس یا دو جنس مخالف پیچیده‌ترین و رازآلودترین پدیده‌ی روی زمین است. رابطه‌های سه تایی، دوتایی، باز، بسته، عشق‌های سرپیری، کودکی، و همه‌ی انواع رابطه که می‌توانند موضوع هزاران فیلم باشند بدون ذره‌ای تکرار.

(واین برای رابطه )



آدم باید تکلیفش را با خودش مشخص کند. به دوستش یا پارتنرش حقیقت را بگوید. هیچ چیز سفیدتر از حقیقت در جهان وجود خارجی ندارد. حتا شعاع خورشید. یا باز یا بسته. باید بدانی داری چکار می‌کنی. چگونه می‌خواهی زندگی کنی. بگذریم که بعضی وقت‌ها پرتاب می‌شوی از یک رابطه‌ی بسته‌ی محافظه‌کارانه به یک رابطه‌ی باز و بی‌ربط. اصلن نمی‌دانی این چگونه وسط زندگی‌ات پیدایش شد. اگر راستش را بخواهید باید بگویم که هیچ چیز زندگی قاعده و قانونی ندارد که بشود بر اساس آن حرکت کرد. پس دفترچه‌های قانونتان را در آتش بیاندازید.




کسی مال کسی نیست. هنوز بعد ازهفت ماه  معتقدم کسی مال کسی نیست. برده‌داری خیلی وقت است به تاریخ پیوسته و تو نمی‌توانی کسی را به زور علاقه‌مند کنی و نگهش داری برای خودت. حتا اگر چندین برگ سند و محضر و وکالت به آقای قانون داده باشی. دل‌های آدم‌ها قانون سرشان نمی‌شود. این را در گوش‌هایتان فرو کنید.



و در آخر و آخرین حرفم ، کمی بالا بیا. از بالای ابرها به زندگی‌ها و خانه‌های قوطی کبریت نگاه کن چه کسانی در آغوش هم خوابیده‌اند؟ فردا صبح که شد هر کدام در بیرون از خانه‌های کبریتی شان عاشق کدام یک می‌شوند؟ کدامشان عشق جدید را رد می‌کنند و به اصطلاح وفادار می‌مانند؟ کدام می‌پذیرد اما به دروغ می‌گوید متنفر است از یار جدید؟ کدام دوستی جدید را انتخاب می‌کند؟ کدام احساس می‌کند بهترین دوستش همان است که دیشب با او بوده؟ کدام هراسان در پی کشف آدم‌های جدید است؟ آغوش‌های جدید با بو و طعم جدید؟ کدام زندگی دیگران را قضاوت می‌کند؟ خودش قاضی می‌شود؟ هیچ وقت کنار گود ننشینیم و مثل روزنامه‌فروش‌های تنبل و قدبلند در پی قضاوت مردم پیاده‌رو نباشیم. این شاید بهترین راه باشد.

(وهمه اینها را گفتم که این بعدها بیایم و بخوانم و بدانم این قبرستان خاطره چه بوده است)


این منم در سال 1379
عاقبت این جیپ با سه پشتک و واروی حسابی و یکماه و نیم بستری شدن من در بیمارستان تمام شد
این عکس را خواهرم انداخته
در پشت کوره پزخانه های یافت آباد
این عکس بهترین هدیه ای بود که امروز دریافت داشتم


گفته می شود چه دل خوشی دارم من !
نمی دانم کی می شود، اذهان بیمار بعضی ها را از اين پيش داوری ها آزاد کرد؟

سینه به سینه
منتقل می‌شد
حرکت مواج
ضربات پی در پی
بدن تو بر بدن من
سینه به سینه
 

با موهای پریشان،
بازوهای بازش
و سینـ/ه‌های تخت شده
تسلیم حرکتی می‌شوم
که مرا
روی ملحفه‌ها می‌جنباند
پشت شیشه الله‌اکبر می‌بارد
سبزه‌ها

روزی درخت خواهند شد

درخت‌ها

خیار می‌دهند

و پائین و بالایتان را

یکی می‌کنند

توپولوفی خواهید ساخت
دور خواهید شد 
از این خاک غریب

در هوا

منفجر می‌شوید

و خارتان

گـ/ائیده خواهد شد
من تقلب‌ام
من در انتخابات شده ام !
شلوار پائین نکشیده،
به من
و تمام خواهر و برادرانمان
تجاوز می‌کنند
مملکته داریم ؟
وقتی زیباترین خاطره‌ها، زیر پتو رقم بخورد؛ خواه ناخواه ترس از تاریکی هم از بین می‌رود
پشتش به تنم گرم بود، سیـ نه‌هایش به دست‌هایم
یک شب بی‌نظیر
اینجا بود که مطمئن شدم
آخرت دروغ است
بهشت
سینه‌ی خوشبوی اوست
باور کن !
ریدم به قبر پدر هر چه آدم دروغگوست
دکمه‌ی شلوار جینت شل شده
کمی باید لطیف‌تر بود پس !
روزهای خوشبوی دیدنت،

تمام شدند ...

سلام

روزهای تنهایی ...
من شریک تمام چیزهای توام ! حتی شریک یک سانت و نیم رژ لبی که ، گاه و بی‌گاه مصرف می‌کردی...

جسمم شاید نه اما روحم، ‌روسپی کار کشته‌ایست





 صفررا بسته که من به بیرون زنگ نزنم اما نمی دونه که من از درون زنگ زده ام
احساس می کنم معتاد شدم !
بی حالم سرگیجه دارم و آبریزش بینی همه بدنم هم درد میکنه و از همه چی بدتر اینجا هم گرفتارم و نمیتونم برم خودمو آروم کنم
روزی یاد خواهم گرفت
که چطور
سرت را بکوبم به طاق
و دیگر
نه به تو فکر کنم
و نه به لباس زیر کلوین کلاین‌ات
و نه حتا به سینه های زیبایت
و حرف زدن شیرینت
دیگر به تو سعی می کتم فکر نکنم
تا تو باشی برایم نامه های از سر عقل نزنی
زود قضاوت کردن
بدتر از

هرگز نکردن است









آنقدر بزرگ‌ات کردم
که حالا
دیگر جا نمی‌شوی در دلم...
متاسفم













از برابرم می‌گذرند
اتاق‌های خالی بی من و تو...














آنقدر به دلم نشسته‌ای
که کسی
به این آسانی‌ها
نمی‌تواند بلندت کند!









روزی دوباره
اسیر تور پُر عشوه‌ی تنت خواهم شد
ای لیزترین ماهی


به نظر من در مسير عاشق شدن دوست دختر يك نكته انحرافيه جدي ميگم باور كن
از كاراي بي دليل بدم مياد !‌


اگه بدوني فقط روزي چند بار اون شماره رند ه بي مزتو ميگيرم به جاي دكمه سبز دكمه قرمزو ميزنم

اگه مي دونستي ايقدر جفتك نمي زدي !‌

از كاراي بي دليل بدم مياد !
بعضی وقتها گفتن نصفه حقیقت از گفتن 1000 تا دروغ بدتره تجربه کردم که میگما الکی نمیگم
آقا 2 تا پیتزا پپرونی یه هات داگ یه سیب زمینی یه سالاد کلم یه نون سیر یه نوشابه دایت راستی تو چی می خوری؟
رفیقم از ایران زنگ زده یه کاره که  : آره دیگه نوبت زن گرفتنه منم شد ! بهش میگم  : آره تو که تو زندگی گهی نشدی لااقل داماد شو
اصولا از قدیم گفتن


تو که نمی تونی گه بخوری

گه میخوری

گه بخوری
فرشته به اون خوشگلی کلی عشوه اومد نتونست پينوکيو رو آدم کنه حالا اين ننه م ما به زور چهارتا تلفن  ميخواد ما رو آدم کنه
معمولا تا نمی تونم از پسه کسی بر بیام میگم من یا همه فرق دارم حالا اگر خدایی نکرده یکی بپرسه چه فرقی نمی دونم چی بگم
يه شامپوهايی اومده که چشم و نمی سوزونه اما هنوز هيچ رهبری پيدا نشده که حرفاش کون ِ آدم و نسوزونه!!

حاضرم شرط ببندم آنچه آدم و حوا را از بهشت راند
نه سیب بود
و نه گندم

یک روز از همین روز‌ها وقتی دارم این اتوبانها رو میرم یا وقتی تو راه فرودگاه هستم یا نه میخوام برم بیمارستان یا دارم برمی گردم یا نه هر چیزی دیگه اصلا ، تصادف می‌کنم می‌میرم برام عین روز روشنه
پنداری نذر دارم شب به شب بیام اینجا هی بنویسم و برم
کسی هم که تحویل نمیگیره این نوشته هارو ....
دوستم بود و  گرفتاری و گشادی و حواس‌پرتی اجازه نمی‌داد هیچ وقت حال‌احوال کنم باهاش ولی خوب تو فکرم بود مخصوصا که هر از گاهی می دیدم چراغش روشن و خاموش میشه تو یاهو تا اینکه دیشب‌ ساعت دو، سه بود آنلاین شد و چراغ من هم روشن بود که  پی‌ام داد :   میگه دلم برات تنگ شده پا میشی بیای شمال یا پاشم بیام تهران ؟

خشکم زود اول فکر کردم شوخی میکنه و بعد دیدم نه خیلی جدی داره ادامه میده که بهش گفتم : کریم جان من الان دهساله ایران نیستم !


این بیمارستان لعنتی تموم شه اومدم دیگه آخرشه.
تقریبا مجبورم روزی دو سه ساعت از وقتم رو با یه سری آدم بگذرونم که شش ماه سال‌ در مورد اسکی حرف می‌زنن شش ماه دیگه‌رو در مورد محرم علم، گاو، شتر این چیزا و تحملم کردم تا الانشو چیزی که باعث می‌شه غیر تحمل شه این جریان اینه که این دو تا اتفاق باهم ارتباط دارن یعنی محرم افتاده تو زمستون. رسمن افسردگی بعد از زایمان می‌گیرم بعد از دیدن این موجودات
تو چراغ قرمز برگشتم دیدم تو ماشین بغلی نشستم
خواب می‌بینم:
لخـ ت روبرویم ایستاده
با همان
دو چشم ِ قهوه‌ای ِ درشت ِ جذاب
سه نقطه‌ی مماس داریم


لب‌ها

سیـ نه‌ها

و بین پاها



چطور ممکن است

من  قد بلندتر از تو باشم ؟
لباس‌های زیر هفت‌رنگ سوغاتی‌هائیست به نام تو  و به کام من
شکی نیست که یکی از زیباترین و با‌شکوه‌ترین صحنه‌هایی که در تاریخ آن خانه رقم خورده، وقت‌هایی‌ست که لخـ ت مادرزاد در حمام شیر آب را باز می‌کنی و در و دیوار تماشایت می‌کنند که چطور قطرات باران مانند دوش، به سر و تنت می‌ریزد، چطور می‌لغزد، چطور پا سست می‌کند و در تاریکی‌های تنت ناپدید می‌شود و چگونه سرانجام پاهایت را تر می‌کند و روان می‌شود سمت چاه کف حمام. که نشتی هم دارد و می ریزد کف سرامیک حمام
کاش بودم و من هم می‌دیدم ...
دیروزها
من تو را راندم
تو او را
او من را


امروز ولی
او تو را می‌راند
من او را
و تو من را
زیر شکم گرسنه، دین و ایمان نمی‌شناسد
ساعت یک شب است
و اونجا هفت صبح
تو در قطاری و من در رختخواب !
پس من مجبورم
فعلاً به تو و برآمدگی شورتت
کمتر فکر کنم...
پشه‌ها روی آب راه می‌روند نبودنت، روی اعصاب
هر دو درگیر خواهیم شد


تو با قفل کمربندم

من با قفل سیـ نه‌بندت
گردو بود


گول خوردم

هر گردی

که سیـ نه‌های او نیست!
فرصت نبود تا بفهمم


لب های من حریص ترند

یا سیـ نه های تو
ديروزها


با تو

روی تخت

داغ ِ داغ

.

.

.

می‌لرزم

روی تخت

بی‌تو

امروزها


هيچ‌وقت فكر نمی‌كردم روزی برسد كه يك‌ چيزی در من، اينطور دلتنگ يك ‌چيزی در تو شود...
حالا من هيچ،


جواب اختراع من  همان قفل در توی حمام را چه می‌دهی

اگر خيره نگاهت كند كه:

"باز هم تنها آمدی؟"
پائيز، تا سيـ‌ نه‌هايم بالا آمده دستم را بگير نجاتم بده
قلبم هنوز نه
اما
سیـ نه هایی دارم
که فقط
برای تو می تپند
پائيز،



تا سینه هایم بالا آمده


دستم را بگير


نجاتم بده
پاك ِ پاكم. درست شبيه يك شورت سفيد توری تازه خريداری شده، با لب قرمز كوچكی كه رويش چسبيده.
وقت تنگ بود، ليوانهای داغ چای  و تختخواب سرد  انتظارمان را ميكشيدند. ما تختخواب را ترجيح داديم، چای ها  یخ شدند و رختخواب گرم گرم ...
اجازه بده
كمی برايت دلتنگی كنم
قول ميدهم
مشكلی پيش نيايد!
تنم ضعف میرود ويتامين لبهايم روزهاست تمام شده!
در خيال خامی،


اگر فكر كرده ای  با من

با لباس  خواب مي خوابی!
نفهميدم بی حوصله است . اصرار داشتم  عشق کنیم ، از پشت بغش كردم  و سيـ.نه هایش را دست گرفتم . برگشت ، دستش را روی برآمدگی شـ.ورتم گذاشت ، بوسيدم  و آرام گفت : "باشه برای بعد!".
تيك ُ تاك ِ ثانيه ها


تنها چيزی را كه يادم نمی آورد

نزديك شدن به روزهای امتحان است!
خوب ميدانم اين روزها سرت شلوغ است

اما

گاهی اگر وقت كردی شب ها خاطراتمان  را آهسته مرور كن!
چند روزیست


مدام درد دارم!

فكر میكنم

دلت بدجوری هوايم را كرده، نـه؟
خوابت را می ديدم به زبان اصلی و بدون سانسور!


هميشه همينطور بوده
اول عادت ميكنيم
بعد
عادت ما را ميكند!


اخيراً اوضاع من به شدت چيز تو چيز شده است! مال شما چطور؟
دو سيب سرخ،


زير پيرهنت داری

كه مدام مرا را وسوسه ميكند

برای بازگشتن به بهشت!
برويد كنار،


حالم دارد از خودم بهم ميخورد
ملافه های چروك خورده


بيشتر از جای خاليت دلتنگم ميكند
ذهن آدم موجود خلاقی است. گاهی فقط با ديدن دو خط مرتبط به هم، به كجاها كه نميرود! مملکته داریم ؟
تو نیستی،


دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است

نمی دانم چرا همیشه برای گرفتن سهمم  دیر می رسم همیشه وقتی می رسم که دیگر هیچ نمانده جز حسرت نمی دانم من دیر میرسیدم یا تو زود می رفتی


ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو زود رفتی گمون
به راستی


آلـ ت تنـ اسلی زمین کجاست؟

قله ی اورست

یا

برج میلاد
خواستم آس دلم را


برايت رو كنم

نشد

محو سيـ نه هايت شده بودم
دست خودم نيست


به تو كه فكر ميكنم، ح شری ميشوم
88 فاحـ شه است


حتی بيشتر از 69

باور كنيد راست ميگويم
مرا دعوت به بازگو كردن اولين روز مدرسه كرده است. با عرض پوزش بايد بگويم كه از آن دوران، هيچ چيز يادم نمی آيد جز اينكه هميشه جزو بلندترینها در آخر صف و الف ها در اول لیست دفتر حضور و غیاب بودم !



"خ"


مثل خون

مثل خاطر جمع

مثل خيال راحت
دو سيب سرخ،



زير پيرهنم دارم


كه مدام تو را وسوسه ميكند


برای بازگشتن به بهشت!



به راستی



آلـ ت تنـ اسلی زمین کجاست؟


قله ی اورست


یا


برج میلاد
ممنون،



كه هنوز مرا نمی فهميد





میخوام آروم و آروم ، به عشقت خیره باشم ...نرو، با موندن تو .. میخوام بی انتها شم

فردا احمقانه ترین کار زندگی ام را انجام خواهم داد !
فردا قراره برم یه عروسی عکس بندازم ازشون و بعد براشون کلیپ بسازم !
تنها نکته ای که منو جذب این قرار داد مفتضحانه کرد اینه که عروس و داماد قراره کانورس بپوشن
هنوزم میشه عاشق بود تو باشی کار سختی نیست
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من.
پول لعنتي هميشه آخر سر باعث غم و غصه ي آدما ميشه
چقدر زود يادم ميره بدي آدمها رو ! ببين چقدر بايد بهم سخت گذشته باشه كه به راحتي فراموشش نكنم
اگر چیزایی رو که وجود نداره ولی دوست داشتی می بود برای خودت رویا پردازی کنی خیلی به روحیت کمک می کنه.
مثل خورشید در بَرَم، تنم رو شعله ور کن...
هر کس به اندازه درکش از دنیای اطرافش لذت می بره
هر کس به اندازه درکش از دنیای اطرافش لذت می بره

اگر به لغتنامه  دهخدا و دیگر فرهنگهای زبان فارسی مراجعه کرده باشید حتما چیزی به اس موشکوله نخواهید دید ! موشکوله نامی است که نام من است این نام را عزیزی بر من گذاشته است همین و اینجا هم فعلا من با همین نام و عنوان مینویسم .
جوری نگاهم کن که انگار داری از دستم می‌دهی اینجا هر لحظه ممکن است لحظه‌ی آخر باشد
واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر می کشم
چقدر از این خوشم میاد
آدمها اگه نتونن دل همدیگر رو به زندگی امیدوار کنن اصلن به چه درد هم میخورن خب.
یه وقتایی هم وقتی یکی میخواد بره نباید جلوش رو بگیری خب.
یه وقتایی هم باید به آدمهای که توی حاشیه زندگیت هستند بیشتر فرصت بدی که بیان توی اصل زندگیت.
یه وقتایی هم باید بذاری خاطره تو رو با خودشون ببرند توی عمق رویا و خاطره.
یه وقتایی هم باید خودت رو ولو کنی به تمامی در آغوش کسی که آرامش بخشه برات.
یه وقتایی هم خنده های آدم همراه با زخمه خب.
یه وقتایی هم باید بذاری جای یه آدمهای خالی باشه توی زندگیت.
یه وقتایی هم خودم رو پشت کلمه ها قایم میکنم خب.
بهترين قسمت زندگيم حضور توست!
خوشبختی میتونه همین حضور و گاه و بی گاه تو باشه.
کمی که بگذرد.... فقط کمی که بگذرد.. وقتی که ته نشین شدی.. گیرهایت شروع خواهد شد باز ...
درختي كه بيافته همه با تبر مي افتند به جونش حالا شده حكايت من!
بي دل و بي دين شدم در نایمخن از آنوقت كه نگاهت به تمامي ريخته شد بر من!
همین چند شب پیش بود که یاد همه تردیدها و ترس هایم افتاده بودم، یاد آن روزی که روی تله کابین دربند به تنهایی نشسته بودم و نگاه می کردم به پایین و عمق فاصله ی که...
هیچ چیز نمیتونه یه رابطه رو نجات بده جز صحبت کردن در آرامش و تو بغل همدیگه
اون عشقی رو میشه عشق خوند که توی لحظه های تلخ هم آدم رو نجات بده
یه آدمهای هم آدم موندن نیست فقط میان به تو یادآوری کنند که میتوانی بی توقع دوست داشته باشی و بعد میروند به راه خودشون و تو باید تنها با خاطره ی آنها زندگی کنی...
چرا صداش که آشنا بود ولی مثل روزهای اول نیست ؟
من از اون دوره زندگیم خیلی چیزها یاد گرفتم یکی اش هم آروم کردن خودمه.
اگه من معتاد بشم لزوما بقول مامانم تو جوب که نمی میرم ؟ شاید هم یه روزی خودم رو کشتم اصلن هیچ بعید نیست از من با اینهمه آرزو.
این نشون میده چقدر حرف دارم برای گفتن.
بله شیر گرم و مبسوطی محترمانه میل می شود.
همیشه یک غم و یک درد و یه کابوس.
من اعتراف می کنم سه تا وبلاگ دیگه هم دارم
من امشب هر سه تا وبلاگم رو آپدیت کردم خب خسته نباشم ...
خستگی هام رو تو درک کن
به خودم گفتم ای وای مبادا دروغ گفت.
الان شدم مثل آخرهای قصه که آدم میره به رویا..
دوباره دیدن تو آرزومه.
ریپد این آهنگه شادمهر عقیلی من رسمن مشکل دارم دیگه نوعی خودآزاری محسوب میشه خ
تو هم یاد بگیر پس آغوشتو به غیر من برای هیچکی وا نکن
پی نوشت :
بچه و شانزده ساله و این حرفها هم نداریم
ضمنا الان با .... چت بیزینسی میکنیم خب اینو هم بدون
یه لحظاتی باید توی ذهن آدم ثبت بشن بدون دستکاری و تحریف همانطور دقیق و جزی.
تیپ امروزم پیرهن طوسی و شلوار سورمه ای شورت هم مارک دار مشکی ! گفتم که بدانی
وقتی که با کلمه باید همه احساسات رو نشان دهی.

بوی تنت از هر شرابی بیشتر مرا مست می کند
نمی شود هی پا پیچ حسرت ها شد ! می خواهم بپیچم به تو وقتی که هستی!
و من هيچ وقت لذت زنگ خونه‌ی مردم رو زدن و فرار كردن ,و انداختن نامه های دیگران تو صندق پست دیگران روترک نخواهم کرد
هر روز با این امید چشم هامو باز می کنم که همه چی تموم شده باشه اما بازم همه غصه هام سر جاشون هستن.
سر سخت تر از روز قبل!
و من هم همچنان زنده...
احتمالا اینجا هم بزودی متروک خواهد شد
اصلا شاید این خودش پست آخر اینجا باشه ....
یه وقتایی باید یه چیزایی رو باور کرد و باهاش کنار اومد گر چه سخت باشه و آزار دهنده
هنوزم نفهمیدم وقتی بود و نبودم برا هیچ کس فرقی نداره ،چرا باید باشم!؟
دلم یه رفاقت بی بهونه می خواد...از اون دوستیایی که حتی اگه بدترین دردا رو هم داشته باشی حتی اگه بدترین کارهارو هم به سرش بیاری باز رفیقت باشه و تو دلت خوشه که یکی هست
זיכרונות ... כמו אני לא איינו
...دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت...
چی می شد یکی می بود که من وقتی می خواستم بهش ابراز احساسات کنم بهش می گفتم موکوشله:دی
دلم حرف زدن می خواد...دارم می ترکم
-چرا گرفته دلم ،مثل آن که تنهایم/-چه قدر هم تنها !
چرا هر چی که دلم می خواد بشه و اتفاق بیفته ،نمی شه ؟ولی هر چی که نمی خوام بشه ،می شه ؟(خودم هم نفهمیدم چی گفتم !!!)
یه قانونی دارم تو زندگیم اونم این که هر چی یه آدم برام مهم باشه من براش کمتر اهمیت دارم ..
+
این خط و نشونی بود که کشیدم که یادم نره
دیگه تموم شد همه چی
و با گذشته‌ها زندگی‌ کردنام........
سرش شکسته نگرانم .....
تا آخرِ آخرش هم فراموش نکردنامون......
درترکوندن جوش لذتی هست که در چلوکباب سلطانی نیست!
شب ها دلتنگی هام رو با مخمل سیاه آسمون به اشتراک می ذارم
دستام از دستام رها شد و من تو خم کوچه گم شدم، از اون روز به بعد دستام همیشه سردن
یه عکس از خودم از هشت سالگی ام پیدا کردم همچنان در حال خندیدن به این عکس هستم
فکر کنم بیش از چهل و هشت ساعت باشه که چشم رو چشم نذاشتم، دقیقا مثل مرده های رو به قبله ام
پنجــــــــــره همیشه استعاره خوبی است! باز می گذارمش برای همیشه تا شاید قاصدک، خیالت را برایم خبر آورد
راستی من کلا امروز حشری سرماخورده ام ! گفتم گفته باشم
دوتا شش ماه ارزش مند تو زندگی ام داشتم و حاضر نیستم این یکسال رو با چیزی عوض کنم دلم پر میکشه که بازم این شش ماه رو لمس کنم اما.... هیچ جز نقاط خالی نیست
دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار؟! دام بگذاری اسیرم، دانه می خواهی چه کار؟
..... می روم شاید انتهای شب انتهای من باشد
هم الان آخرین تراوشات ذهنی اش را دریافت کردم چیزی در مایه های پرت و پلا
سرماخوردگی رو از اون گرفتی و شکلات و ...
جالبه که اصلا نمیدونه من کجاهستم
یه چیزی همینجوری برای خودش قار قار می کنه ....
جمعه هست و امام زمون امروز هم نیومد.
اسکلمون کردن ها ...
چایی نبات می خورم هم قوی شم هم گشنگیم برطرف شه
پیش خودمون بمونه ولی گلودردم داره شدید می شه
گشنمه
آب ِ گلومو به سختی قورت میدم، نمی دونم نقش ِ این قرصایی که می خورم چیه دقیقن
تو این روزایی که من خونه نبودم اومده ویندوز ِ 7 ریخته رو پی سی ِ من! بهش میگم کی بهت گفت دست بزنی تو؟ کلی چیز میز داشتم که الان نیست! میگه آپدیت باش تو زندگیت!!!
سرماخوردگیه که خوب نمیشه، من هات چاکلتمو بخورم پس
دلم تنگه... و اشک‌ها درمان این درد نیستند... کاش می شد ببینمت
تو چه دوری از من دریا... و چه نزدیکی با من... که دلم را خیس می‌کنی