زایش عقیم
پستان هایم از دلیل نامفهومی درد می کشد
دردی که مرا می رساند به
اندوه زنی که از اعماق تاریخ برآمده بود و لیلت نام داشت
خدایی که او را آفریده بود دوستش نداشت
او مسئول خواب شهوانی مردان بود
و پستان های من از دلیل نامفهومی درد می کشد
بی اینکه جریان حیاتی در رگ و پی آن دویده باشد
درد از مویرگ هایم سرازیر می شود
زیر شکمم
به دلیلی نامفهوم زیر شکمم تیر می کشد
من درد می کشم
من درد می کشم
زایشی نیست
خدایان همه سکوت کرده اند
از تبی تاریخی به خود می پیچم
مثل پیچک ها در حال رشد
خونی لزج از بدنم بیرون می پاشد
خونی که می ریزد در توالت خانه ام
بعد سرازیر می شود در شبکه فاضلاب شهری
شهر آبستن از درد من می شود
چقدر می شود به صبوری تو انتظار کشید؟
وقتی که موژه هایم همیشه از بی صبری آدم ها خیس است.
ای کاش همه سنگ بودند به جای آدم در دنیای من.
خسته شدم از بس برای دوست داشتن حرف زدن ها را تحمل کردم
خسته شدم از اینکه دیدم دوست داشتن مرا کسی نمی فهمد چون حرف نمی زنم
یک بند حلاجی واژه ها را کردن و خاطرات را استفراغ کردن حالم را بهم می زند
چرا هیچ کس نمی فهمد دست و پا زدن در این منجلاب واژه ها چقدر سخت است
تلخ تراز این واقعیت نیست
تو حرف می زنی و ورق انسانیتت برمی گردد
چه کسی به من خیانت می کند؟
بعد خیسی لبانی که به او گفته دوستش دارد را می مالد به دهان من.
دلم دوست دارد از این زمین و سرزمین پر بکشد
خسته ام از بی صبوری ها
دیگر هیچ کس قرار نیست برای هیچ کس
وقت بگذارد
برای کشف دنیای دیگری لحظه لحظه زندگی اش را بگذارد
درست مثل شاهزاده کوچولو
نه !
بی خیال
سنگ
پشت کوه هایی که شیرهای سنگی دارد
پرتابم کرد توی گل ها
دستام روی صورتش ماسید
و لبام خیسی وقیحانه ای داشت
تلاش مذبوحانه ای برای خون خواهی
کاینات روح های چشم و حلق برآمده ای بودند در معیت او که وردهای جادویی می خواندند
نفس نفس می زدم
زجر می کشیدم
دست و پا می زدم
با دست و پای آهنی سرد شده
دستش بر گردنم مثل حلقه طنابی برای اعدام بود
بالا اوردم
همه نفریتی را که می کردم
که تو را نفرین می کردم
تنها تو را
ناله می کردم چرا امروز جواب مرا ندادی ؟
....
شک به تبرک اما نماز من بود غرق وسوسه های زمین
از هوش رفته بودم، تمام آن بعد ازظهر گرم تب دار را
من ظهور را انتظار می کشیدم جمعه ها
ظهور برای من شعر برخورد پاهای مرد انتظار طاهره صفارزاده بود در کتاب دوم دبیرستان با زمین گرم
دنیای من احمقانه مانده است
هنوز هم فرقی نکرده
تبرک بعدها برای من کلمه ها شد ، کلمه هایی که در دل تاریک شبی بی انتها نوشته می شد
شک اما نیاز من به همان کلمه ها بود که گاهی دروغ می نوشتند،آن هم از قعرکوچه های آدم زدگی
خنده دار است... اصلا باورکردنی نیست ...تمام روزهای زندگی ام را از هوش رفته بودم.. تمام عمری که فکر می کردم از هوش نرفته ام، از هوش رفته بودم !
من... من بیچاره هنوز هم منتظرم همه جمعه ها را منتظرم ...چطور ممکن است که بهوش باشم و زندگی کرده باشم بعد از سال دوم دبیرستانم؟
تووی ذهن من برخلاف ذهن مادرم هیچ وقت ماشین ته دره نمیرود,وسط کوچه کسی آدم را خفت نمیکند, کسی معتاد نمی شود با دو نخ سیگار ، نصفه شب میان خیابان کسی تووی ماشین به آدم تجاوز نمیکند,شیرگاز باز نمی ماند,خانه آتش نمیگیرد..دزد به ماشین قفل فرمان نخورده نمیزند,در حیاط را که باز بگذاری پیشوهه در نمیرود..
تووی ذهن من هر کسی که دیر میکند حتما کار داشته است و نمرده است و یا دیروقت که تلفن زنگ بزند از بیمارستان و کلانتری و مرده شور خونه نیست
تووی ذهن من تمام جواب آزمایش ها سالم است و هیچ کس بیمار نیست..
تووی ذهن من برخلاف مادرم همسایه بالایی مجردمان را من نمی خواهم ترتیب بدهم و آقای همسایه مان آمار رفت و آمدهام را ندارد...
تووی ذهن من کسی توهین نمیکند..کسی با چاقو به جان آن یکی نمی افتد..تووی ذهن من کسی دعوا نمیکند..کسی دروغ نمیگوبد..کسی زیرآب کسی را نمیزند..کسی از کسی بدش نمی آید..
تووی ذهن من آدم ها صالح و سالم طبقه بندی شده اند,هیچ کس دزد و قاتل نیست.هیچ کس آدم را نمیگیرد بزور بکند..تووی ذهن من هیچ راننده ای مست نیست..هیچ پیچی خطرناک نیست..هیچ ترمزی نیست که نگیرد..هیچ زمینی لغزنده نیست..تووی ذهن من راننده ای نیست که حواسش با جاده و خیابان نباشد..
تووی ذهن من همیشه همه چیز مثبت است..من همیشه نیمه ی پر لیوانم..
.
تووی دنیای واقعی من آدم هام میمیرند..تووی دنیای واقعی من آدم هام میروند تووی دره..تووی دنیای واقعی من آدم هام بیماری های سخت میگیرند..تووی دنیای واقعی من آدم هام درد میکشند و از دردهاشان میمیرند..
تووی دنیای واقعی من آدم هایی که نصفه شب زنگ میزنند خانه ات یا از بیمارستان اند یا میخواهند خبر مرگ کسی را بدهند..
تووی دنیای واقعی من آدم ها میروند زیر کامیون و جنازه ی له شده شان رووی آسفالت جاده باران میخورد..
تووی دنیای واقعی من راننده ها به دوست دختر زیبای 21ساله ی من تجاوز میکنند و بدن نیمه جانش را میان جاده رها میکنند..
تووی دنیای واقعی من دوستم با دوست دخترش میخورند به گاردریل وسط اتوبان و دخترک ویلچرنشین میشود..
تووی دنیای واقعی من دوستم با کله از شیشه ماشین پرت میشود بیرون و گاهی وسط خیابان های تهران شلوغ یادش میرود کیست و خانه اش کجاست..
تووی دنیای واقعی من دوست هام را توو خانه ی هم میگیرند و میگذارندشان تووی بازداشتگاه که از ترس بلرزند و تا روزها صدا ازشان درنیاید..
تووی دنیای واقعی من همسران دوست هام میروند سفر و هیچوقت برنمیگردند..
تووی دنیای واقعی من آدم هام تووی خانه های دانشجویی شان از نشت گاز آرام و بی صدا میمیرند..
تووی دنیای واقعی من آدم ها بی خود و بی جهت میمیرند...
اینو پشت کتاب جغرافی سال پنجمم نوشته بود خودش وقتی که هی از می پرسید می سی سی پی کجاست و من احمق اونو با یه رودخونه دیگه قاطی گرفته بودم خودش نوشته بود و داده بود دستم . خوشگل بود و می دونست دوستش دارم .
من ادم به دل سپردن کینه نیستم..
شاید واسه همینه که رنگ کینه و دلخوریه تورونمیشناسم...
من مردادم ، بچه آفتاب و مهر
بغض
من اصن نمیدونم اونجاها چه خبره..من فقط یه حس تلخ دارم از یه تجربه ی چند ساعته توو تاریکی یه اتاقی که پنجره هم نداشت..اما..
درد داردم..نبونت درد داره..ندیدن هیچی جلو اسمت که بولد نشده درد داره..اصن فکر بودنت اوون توو درد داره..
اصن این درد دوستات درد داره..همه اینجا میخوان زود بیای بیرون..حواست که هس؟
.
بعد اینطوری میشود که احساس میکنی همه نقش بازی میکنند و همه چهقدر بد نقش بازی میکنند و همهشان باید تویِ کلاسِ بازیگری ثبتِ نام کنند و رد شوند و تجدید دوره شوند! بعد فکر میکنی نکند تو هم داری نقش بازی میکنی و بد بازی میکنی و باید بروی تویِ یکی از همین کلاسها و رد شوی و تجدیدِ دوره شوی و دوباره همین آش و همین کاسه؟ بعد اینطوری میشود که همه چیز اگزجره میشود و اغراقآمیز میشود و از حدش میگذرد و گندش در میآید و گندش خارج میشود! بعد اینطوری میشود که تو تویِ مسابقاتِ جهانیِ اسکی رویِ گندِ خارج شده شرکت میکنی و قهرمان میشوی و میروی پشتِ تریبون و گندِ قضیه رو در میآوری!
عکس
به سلامتی یادهای کودکی
به سلامتی قایق های کاغذی
به سلامتی بادبادکهای
به ریسمان بسته زندگی
به سلامتی یه قل دوقل
به سلامتی گرگم بهوا
به سلامتی سک سک
به سلامتی هفت سنگ
به سلامتی زو
به سلامتی وسطی
به سلامتی من موچم !
به سلامتی قصه های مادربزرگ
به سلامتی حوض وسط حیاط
به سلامتی کوچه صفا
به سلامتی کرسی زمستان
به سلامتی فشاری آب سرکوچه
به سلامتی من بردم ! یادم ترا فراموش
به سلامتی درست کردن نمکدونای کاغذی
به سلامتی نون بیار کباب ببر
به سلامتی نان داغ
به سلامتی فیلم قیصر
به سلامتی شو رنگارنگ
بسلامتی رختخواب بالای پشت بام
به سلامتی شب یلداها
دوباره و دوباره, رسیدنهای همیشگی به ناکجاآبادها و ایستادن در ایستگاههایی که کسی دست تکان میدهد برایت و نماندن, بلکه هم نتوانستن. میگذاری, دل میدهد, دلدل میکنی, فاعل میشود, مفعول میشوی, همه میشود, بی هوا خنده میکنی, سکوت میکنیم و کسی "کفشهایت را جفت میکند سر."
همیشه که نباید همه چیز ناگهان تمام شود. ذره ذره هم میشود به پایان برد.
نگاه کن اینگونه: بدنی بر بدنی آواز بخواند.
تو دریایی..
بنوش به سلامتی نوش... بنوش بسلامتی هر کی طرفدار ...بنوش به سلامتی طنز لطيفه و سرگرمی...
بنوش به سلامتی جدیّت تصمیم کبرا... بنوش به سلامتی آن مرد که در باران آمد... بنوش بسلامتی دارا و سارا... بنوش به سلامتی سر مشقهای آب با با ...بنوش به سلامتی رسم نوشتن با قلم... بنوش به سلامتی گل کردنهای لبخند همکلاسی... بنوش به سلامتی راه فرار از عشقهای زنگ اول ...بنوش به سلامتی آن لحظههای بی کلک... بنوش به سلامتی شعر خدای مهربان... بنوش به سلامتی دهقان فداکار... بنوش به سلامتی انگشت پطروس... بنوش به سلامتی سیم خاردار که پشت و رو نداره... به نوش به سلامتی سر خطهای ... ما ...بنوش به سلامتی تک تک عزیزان ... بنوش به سلامتی لحظههای در آغوش ...بنوش به سلامتی سلامتیهای غیر متعارف و متعارف