غير قابل درکند و وحشتناک نميفهممشون و فکرم نميکنم منو بفهمن.. کلا موجودات عجيبيند اين فرمهای هوشمندِ زندگی کربنی مونث نمينويسم که نوشته باشم...مينويسم که خوانده باشی
یک نفر هست این حوالی ؛ کسی که با چشمهای قهوه ایش، هر شب گره ای را از روی دلم باز می کند، و من هر صبح به این می اندیشم ؛ که شماری از گره ها کم شده است ... کسی هست ، همین حوالی ؛ کسی که مثل هیچ کس نیست.
هر وقت دلت خواست زنگ بزن...مطمئن باش من لياقت لذت بردن از يه خواب راحتو ندارم ! - خودش میدونه با کی هستم.
اینو هیچ وقت نباید فراموش کنم که اگه آدم نشم آدمای دوروبرم مثل من می شن!
بهار زيباست...تابستان زندگی است و زندگی مثل جويبار جريان داره...چشمهاتو رو به زيبايی ها باز کن...!همش داری زور ميزنی يادت بره يه روز ميميری.
من دارم بهترین اوقات زندگیمو طی می کنم بعد سالها - اینو فقط جهت اطلاع و درج در تاریخ گفتم !
هیچ کس مرا به خیابان خیس مهمان نمی کند به قهقهه بعد از سر خوردن روی برف به یک قهوه ی گران و بد مزه به کنج کافه تئاترسرخه بازار به یک فیلم از مهرجویی یا بیضایی یک نهار توی رستوران گیاهی باغ هنر ، پیر شدم ؟
اولا که بعد از یک ماه خیلی دور ، بعدِ چهار سالِ پشت سرهم ، تیر ، نه کابوس دیدم نه رویا. فقط از کابوس آخر یه نشونه تو دنیای واقعی پیدا کردم! با این حال فک کنم روحم ترسیده که دیگه نپریده.


توی چشمای من جشن بارونه