جایی نیست آدم بره امتحان دیوانگی بده بهش مجوز بدن؟
خیلی از همین آدمهایی که هر روز میبینیدشان توی خیابان، مینشینند کنارتان توی تاکسی/ عبور میکنند از شما، خیلی از همینها که میلهی اتوبوس را محکم در دست گرفتهاند و مات، خیره ماندهاند به اتفاقات پیادهرو توی یک شبی توی یک خاطرهیی نگاهی آدمی جایی گوشهیی لبخندی چیزی جا ماندهاند و امروز شما آدمی را میبینید مبهوت که هنوز جای دیگری دارد زندگی میکند و آرزو دارد ای کاش واقعیت یک چیز دیگری بود غیر از آنچه هست غیر از اِمروزش یا وضع الانش شاید شبیه روزها یا شبهایی در گذشته شاید هم شبیه چیزهایی در آینده که امید دارد به داشتنشان. خیلی از همین آدمها که می بیندشان هر روز، درست که نگاهشان کنید میبینید آنجای دیگرند نه اینجا خیلی غمگین هم نباشند خالیاند و منتظر ایستگاه بعد.
Subscribe to:
Posts (Atom)