کی بود که می گفت آدم ها آنقدر که توی وبلاگشان نشان می دهند حالشان بد نیست. خب برعکسش هم هست. آدم ها آنقدر که توی وبلاگشان نشان می دهند حالشان خوب نیست. وضعیت همچنان به گهی سابق است. هیچ کس آنقدرها که نشان می دهد تغییر نکرده، فقط شاید یاد گرفته موقع راه رفتن زمین را نگاه کند و هیچ یادش نیاید قبلن کجا را نگاه می کرد.
امروز دوبار همینطوری خوردم به در و دیوار. چند بار رفتم توی شکم آدم ها، یک بارش فحش خوردم. توی دانشکده که داشتم از ماشین پیاده می شدم سرم محکم خورد به سقف. درد می کند. آدم ها گاهی خیلی بیشتر از آنچه که نشان می دهند دلشان می خواهد تنها باشند، آن جایی که هستند نباشند. آدم ها گاهی همه بغضشان را می ریزند توی کلمه هایشان، با دود سیگار می فرستندش هوا، که بعدش بتوانند فریاد بکشند، بروند توی خیابان ها به آدم ها لبخند بزنند. که نشان بدهند هنوز روی پاهای خودشان ایستاده اند. کی بود که می گفت آدم ها هرچقدر لباس هایشان گلدارتر ماجراهایشان بیشتر؟ (این یکی را خوب یادم است که رسولی بود) آدم ها گاهی به این فکر می افتند که تنها چیزی را که می توانند قشنگ تر کنند بدنشان است، گاهی لازم دارند حواس خودشان را پرت کنند. اما منظورشان این نیست که فراموش کرده اند. بعضی وقت ها ترجیح می دهند لباس گلدارهایشان همان باغچه باشد تا هر چیز دیگری. آدم ها گاهی سرشان درد می گیرد. خسته می شوند. حالشان به هم می خورد.