وقتی یکی نیست که من همه چیزش باشم و اون همه چیز من٬وقتی این شبای سرد زمستونی جون می دن واسه قدم زدن و بیرون رفتن٬وقتی صندلی جلوی سمت راست ماشینی نیست که فقط و فقط جای من باشه٬وقتی راننده ای نیست که زیر چشمی و دزدکی نگاش کنم و نرمی دستشو روی دنده حس کنم٬وقتی چراغ قرمزی نیست که پشتش گیر کنیم٬وقتی حتی شصت ثانیه هم وقت نیست که کسی عمق چشماشو نگاه کنم و نرم بخنده و انگشتامو بین انگشتاش محکم تر از همیشه فشار بده٬وقتی فصل گل نرگسه
وقتی دلم یه دسته گل نرگس می خواد…
وقتی اون شب نیست٬وقتی من نیستم٬وقتی راننده ای نیست٬وقتی چراغ قرمزی نیست٬وقتی نگاهی نیست٬وقتی فشار دستی نیست٬تنها کاری که می تونم بکنم اینه که منتظر بشم چراغ سبز بشه٬چشمامو روی اون پسر بچه گل فروش ببندم٬بغضمو قورت بدم و پامو روی پدال گاز فشار بدم…