تنهایی برای من، هرگز آنجور که خیال میکردم نبوده، آنجور که بشود ادعاش کرد، که بشود سوگوارش بود و این سوگواری را رسما اعلام کرد تا عالم دنیا به احترام سوگت، کمی دور و برت را خالی کند، بلکه توی مصدوم بتوانی هوایی بفرستی میان سینهی تنگات.
تنهایی، همیشه جوری اتفاق افتاده که آدم شرم کرده بگوید تنهاست.
...
فهمیدهام تنهایی، دستِ کم برای من، وقتی نیست که کسی نیست.
وقتیست که میبینی باید مقابل آن که هست، آن که دوست داشتن داری برایش، دوست داشتن دارد برایت، سپر بگیری دستت.
وقتیست که بهت میگوید، بهش میگویی، مراقب خودت باش، و خوب میدانید که خودتان باید مراقب خودتان باشید، در مقابل هم حتی، در برابر گزند دوست داشتن، یا نداشتن، خواستن یا نخواستن.
...
فهمیدهام نام دوست داشتن ِ بیگزند را، میشود گذاشت دوست نداشتن.
زیاد شنیدهام که «اصلن دوست داشتن بلدی تو؟»
فهمیدهام که آدم میتواند در دوست داشتن هم تنها باشد.
تنها بماند.
تنهایی، همیشه جوری اتفاق افتاده که آدم شرم کرده بگوید تنهاست.
...
فهمیدهام تنهایی، دستِ کم برای من، وقتی نیست که کسی نیست.
وقتیست که میبینی باید مقابل آن که هست، آن که دوست داشتن داری برایش، دوست داشتن دارد برایت، سپر بگیری دستت.
وقتیست که بهت میگوید، بهش میگویی، مراقب خودت باش، و خوب میدانید که خودتان باید مراقب خودتان باشید، در مقابل هم حتی، در برابر گزند دوست داشتن، یا نداشتن، خواستن یا نخواستن.
...
فهمیدهام نام دوست داشتن ِ بیگزند را، میشود گذاشت دوست نداشتن.
زیاد شنیدهام که «اصلن دوست داشتن بلدی تو؟»
فهمیدهام که آدم میتواند در دوست داشتن هم تنها باشد.
تنها بماند.