سلام .
باید پاسخی بدهم ، گرچه بیم خفیفترین رنجشهارا در خود دارم ، باید پاسخی بدهم ، وقتی خود در چشم انتظاری بسر برده ام ، می دانم ، معنای انتظار و چشم انتظاری را بخوبی می دانم . از همین مقدار تاخیر هم پوزش می خواهم ، اما :
باید پاسخی بدهم ، جزء به جزء ، مانند روزها و کامنت های اول .
باید پاسخی بدهم ، اگر چه دوباره ، اگرچه همواره ، باید پاسخی بدهم ، باید تکرار فریاد حرفهای همیشگیم بر همه اینهمه هیاهو فائق و غالب آید .
هیچ کس هم نداند و نباید بفهمد تو که باید بدانی و فهمیده باشی .
باید پاسخی دهم ، بازهم آشکار و برملا ، برای تو که از همان روز اول هم مال من نبودی ،‌ برای خودم که همیشه به درستی شناختیم ،‌ قبول دارم هیچوقت من نه برای خودم بودم ، نه برای باران ، نه برای بهار و نه برای هیچ کس و هیچ چیز دیگر و حتی تو که بودنم را کردی بودن خودت .
بارها و بارها به انحاء مختلف بر رخم کشیدی کاری را که فقط و فقط برای تو ، برای آرامش تو ، برای نباریدنت ، برای نشکستنت برای ... به قیمت فروپاشی دوباره خود کردم و چه راحت آن را راحت می دانی و می خوانی که هیچم راحت نبود و من می دانم که می دانی ، حتی اگر به روی خودت هم نیاوری ، می دانم که می دانی ، تمام سختی های عالم ، تمام مشقتهای ایام ، تمام ناملایمات روزگار ، در این خود فروپاشی ساده نهفته بود ! چیزی که هست نمی دانم از چه خود را به فراموشی می بری ؟ از شکستن آینه می ترسی یا ...