دارم خفه می شم
فلجم....معلول...دستام نمی تونه بنویسه ... کج و کوله داره حروف می زنه
بغض یک ماهه .. نه لامصب هزار ساله... ازهمه روزهایی که تو نبودی و داره ویرونم می کنه.. حالا می خوام تو بغلت گم شم ...گریه کنم ...وای بر من ... وای برمن . تو نیستی ...
بیش تر از اون چیزی که تو مخیله ذهن روان پریشوم میگذره
دلم برات تنگ شده
دلم می خواد زمان رو پاره کنم، مکان رو تکه تکه.نفرین کنم . جادو کنم ... خنجر می خوام...
اسمتو که نمی تونم بیارم. نمی تونم سرت داد بکشم . نمی تونم بزنمت. نمی تونم نوازشت کنم، نمی تونم بغلت کنم نمی تونم حرف بزنم . ...نمی تونم حتی صدات رو بشنوم...نمی تونم ... هیچ گهی بخورم تو زندگیم... چرا دوستت دارم؟ نمی دونم
چکار کنم..
فقط می تونم بگم خوش اومدی ...به جایی که اومدی ...