دنیای غریبی است دختر دم بختی چشم خورده ، برایش تخـم مرغ شکسته اند ...شوهـــــــری ، قلب خود را به همســـــرش هدیـــــه می دهد ...جوانکی ، در حسرت خوردن جیگــــــر دخـتر همســایه است ...بزرگـــــــــی ؛ به کوچـــــکتری دســــــــت یاری می دهــــــــد ...دختــــرک ؛ در حـــــال پــــا دادن به پرشیـــــــا ســـــــوار است ...هـــــاجــــاقایی ؛ دهـــــــان بقیه را ســــرویس کـــــرده است ...گـــــــردن پدری زحـــمت کــــش از مـــــــو باریک تـــر است ...چشــــــــم گشنه ای ، روده ی بزرگش ، کوچکی را بلعیـــــد ...یتیمی ، دست نوازش بر ســـــر دوست دخترش می کشد ...تمساحی برای همه ی دوستانش اشک سوسمار می ریزد ... اما با همه این اوصاف یکی نیست ، که حدّ اقل ما را آلت تناسلی خویش حساب کند ؟!!!