روی تن عریان تو، من گوزنی می شدم وحشی،
با شاخ های بلند و سیاه،
که می کاوید تنت را به دنبال ذره ای گرما،
ذره ای رویا،
و تو می خندیدی به این نرِ بد،
به این گوزنِ نرِ بد.
کار کوچکی نیست که تو مرا به عریانیت راه داده ای.
تن تو شهر بازی نیست.
بهشت است.
و می فهمم هنوزم اینرا و همان شب اول را
چه فرقی می کند
همه با ثواب به بهشت می رسند،
من با دروغی که از عشق بود
حالا
ردِ بوسه هایت را هنوز حس می کنم
جایش چه خوب می سوزد.


خوب فهمیدم،
زمین گرد و قلمبه تر از آن بود که بتواند عشق ما را روی خود نگه دارد.
ما هر دو باختیم.
فقط فرق من با تو این است
که روی خاطرات من زنبور می نشیند
و روی خاطرات تو مگس.
این رسم دنیاست.
مشکوک و شکاک
غرغر کنان قربانی می شویم و عرعر زنان ارزانی.
نترس.
سیاه نمی پوشم.
سیاه می نوشم.
سیاه مست ها، عزادارترند.