دلم در حسرت يک دست
دلم در حسرت يک دوست
دلم در حسرت يک بي رياي مهربان ماندست
و اما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي
کدامين يار من را مي برد تا انتهاي باغ باراني
کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق مهمان ميکند من را
بگو اي دوست بگو اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي
تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي
تو حتي روزهاي تلخ نامردي
نگاهت التيام دستهايت را دريغ از من نميکردي
من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت
من امشب با تمام کودکيهايم برايت اشک خواهم ريخت
من امشب دفتر تقويم عمرم را به دست عاصي درياي ناآرام خواهم داد
همان دريا که ميگفتي بگو اینجایم و هرگز نمی ترسم
بگو محبوب بگو اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي
کدامين يار من را مي برد تا انتهاي باغ باراني
.......
نمایشگاه هم تموم شد
.....