خودت هم میدانستی؛
از اوّل قرار نبود اینجوری بشود
قرار بود نصف جزیره مال من باشد، نصف دیگرش مال تو
بعد روزهای تعطیل بیائیم نصفه های همدیگر را ببینیم و بدویم
زیر باران
- یا به قول آلیس، با صدای فندق شکستن سنجابها -

که زد و جزیره دیگر رشد نکرد.
جزیره ی خوب، جزیره ایست که همیشه چیزی برای تمام نشدن داشته باشد؛
مثلاً هرازگاهی یک تپه ای، آتشفشانی، چیزی ازش بزند بیرون.
جزیرهی بد، جزیره ایست که تمام بشود؛
و بدتر وقتیکه غصهاش بگیرد و دل صاحبش را
- که بخواهی نخواهی خسته میشود و جزیره را ترک میکند به مقصد ناکجا آباد -
بلرزاند