دیوونه شدم ؟ یعنی من دیوونه ام ؟ چیزی انگار زنگ می زنه توی سرم.هان ؟! فکر کردم ناقوسه .نه ؟ صدای هیچ زنگ کلیسایی نیست که خبر از عروسی بده تو شهر ما... ها ها ها ! مطمئنی ؟ صدای تستره . وای آره خوده لامصبشه . داره می گه :نون سنگک سه هفته مونده توی فریزر یخش باز شده و دیگه می شه با پنیر خورد. خوبه که هنوز پنیرمون کپک نزده. غیر همون فکر کنم دیگه همه چی اینجا کپک زده، حتی هندونه ! هیچ وقت فکر نمیکردم تو زندگی ام که هندونه کپک بزنه ولی زد! دیوونه ام دیوونه . همیشه با خودم می گفتم بدترین لحظه زندگیم لحظه ای که دیگه سیگار کام نده . حالا فهمیدم بدترین لحظه زندگی اینه که چراغت روشن باشه و تو با من چت نکنی.هوم...جهان بینی آدم خوب عوض می شه . باورش سخته اما نمی دونم یه چیزهایی رو فکر می کنم تو زندگیم گم کردم مثل خاطره های کودکی . انگار اون چیز که نمی دونم چیه دیگه با من نیست. بهتره برم سرم رو از پنجره آویزون کنم بیرون و داد بزنم : خانوم ها آقایون . اگر گمشده منو دید بگید بیاد پیشم. من تنهام . کلیسا هم زنگ نمی زنه ! تستره .سیگار هم کام نمی ده ولی دیگه مهم نیست. آهان تستر! یادم رفت. نونم هم سرد شد! اه !