یک کوزه‌ی سفالی بالای کمد من است کنار یه ظرف شیشه ای که کلی پول ایران رو توش دارم به امید روزی که برم ایران و خرجشون کنم ، یه کلاه هم هست که یادگار روزهای جنگ و خون و دود سقوط طالبان در افغانستان هست که رفته بودم برای عکاسی . با یه ظرف پر تیله تیله های دوران کودکی ام که هر وقت درشون رو باز می کنم بوی دستهای خاکی دوران کودکی ام تو کوچه پس کوچه ها رو حس می کنم ، این چیزا با ارزش ترین چیزای زندگی منه .
این کوزه را ایران که بودم مادر بزرگم بمن داده بود و چند سال پیش از ایران برام فرستادنش . امسال که وقت خانه‌تکانی رسید داخلش را که نگاه کردم دیدم یک دویست تومانی توش هست یه دویست تومانی نوی نو و من احمق در تمام این سالها نفهمیده بودم البته نشد باز هم دویست تومانی را در بیاورم فقط با چراغ قوه نگاش کردم !
امروز عکس مزار مادر بزرگم را دیدم بوسیدمش و گفتم ببخشید مامانی که هیچ وقت بخاطر این دویست تومانی عیدی که آن سالها پولی بود نتوانستم تشکر کنم از شما