دیشب خواب ویدا رو دیدم!
ویدا اولین کسی بود که من تو هیجده سالگی رفتم با بابا و ننه خواستگاریش ! فک کن خریت من بکنار بابا ننمو بگو بامن بلند شدن اومدن هلک هلک خواستگاری !
یه جایی تو گود لاک چاک هست که چاک (به دلایلی که حالا من نمی‌گم که داستان اسپویل نشه!) یه مدتی نمی‌ره پیشِ کم و فقط تلفونی حرف می‌زنن. بعد تو یکی از تماس‌هایِ تلفونیِ موردِ بحث، کم یه چیزی می‌گه تو این مایه که من از دورانِ دبیرستان تا حالا این‌قد با تلفن حرف نزده بودم.


نتیجه‌گیری هم نمی‌کنم که کونتون پاره شه