آن قدر از من دور شدی که لبخندت کپک زد در خاطره ام.
آن قدر شک کردی که خشک شد،طراوت چشمانت در خاطرم
حالا من مانده ام و واژه هایی که ابر می شوند.
اما من هنوزم هر شب درست در ساعت یک و نیم دوباره می نویسم برایت تا
تازه شوی
جان بگیری
باران شوی
بی دریغ.
تا شاید که دوباره
رویا
غرق شود
در تماشای تو....
آن قدر شک کردی که خشک شد،طراوت چشمانت در خاطرم
حالا من مانده ام و واژه هایی که ابر می شوند.
اما من هنوزم هر شب درست در ساعت یک و نیم دوباره می نویسم برایت تا
تازه شوی
جان بگیری
باران شوی
بی دریغ.
تا شاید که دوباره
رویا
غرق شود
در تماشای تو....