مادرم فیلسوف است؛
گاهی و گاهی بیش‌تر
مادرهای فیلسوف، مادرهای غمگینی هستند، نمی‌شود عاشقِشان بود، فقط می‌شود آن‌وقت‌هایی که خیلی فیلسوف نیستند دوستشان داشت، مثل یک کتابِ دوست‌داشتنی
مادرم گاهی که کم‌تر فیلسوف است حرف‌هایی می زند که به‌درد قصه های لیلیُ مجنون می‌خورد، گاهی هم که خیلی فیلسوف می‌شود، حرف‌هایی می‌زند که برای آدم‌ها خوب است که بشنوند
مثل اَدالت‌کلد که برای آب‌ریزش بینی خوب است
مادرم آن‌وقت‌هایی که خیلی فیلسوف نیست معتقد است که ؛ هیچ آدمی از اول غمگین نیست، غمگینش می‌کُنن، آدم‌های اطرافش
وقتی رویاهاشُ را بر باد می‌دَن
مادرم وقتی خیلی فیلسوف نیست دوست‌داشتنی تر است
مادرم وقتی از عشق می گوید دلش می گیرد
امشب مادرم برایم بسیار گریست
و بسیار از عشق گفت
امشب بعد شش سال من با مادرم گریستم
مادرم
را دوست دارم