من ماهی خسته از آبم تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است. ميترسم، ميترسم از اين خواب كه هر لحظه مرا دورتر ميبردو هرچه بيشتر شانه هايم را تكان ميدهي بيشتر خواب ساعتي را ميبينم که در باران ها ميدوي و نميداني خشم يك طپانچه خيس ديگر به هيچ دردي نميخورد آه، باروت نمكشيده من!