بهسلامتی اون شوفر هواپیما که میفهمه بارش آهن نیست، عزیز ماست
هنوز خواب بودی فکر کردم تا پاشدی بگم بهت خواب رنگینکمان دیدم، الکی. میخواستم دروغ بگم، میخواستم وقتی هنوز اون حال بین خواب و بیداری رو داری خودم رو تو بغلت جا بدم و بگمت خواب رنگینکمان دیدم یه رنگین کمان خیلی بزرگ و قشنگ. بعد تو هیچی نمیگفتی لبخند میزدی بعد من یکم بلند میشدم جوری که صورتت رو ببینم و تعریف میکردم که اره خیلی قشنگ بود یه جای قشنگی بود من یکی از رنگای رنگینکمانه بودم. باورت میشه؟ بعد تو لبخند پررنگتری میزدی لابد و دستت که پشتم بود رو یکم یکم کوچولو فشار میدادی که یعنی باز بیا بغلم من دوباره خودم رو جا میدادم بغلت و میگفتم خیلی حس خوبی بود کاش رنگینکمان بودیم یه زندگی کوتاه و قشنگ داشتیم.
بیدار که شدی نگات که کردم دیدم دلم نمیخواد هیچی بگم دلم نمیخواست با دروغ یه لحظهی قشنگ بسازم. چندساعت بعد وقتی داشتم ظرفای نشستهی از نمیدونم کی رو میشستم گفتی دیشب یه خواب عجیبی میدیدم شیر آب رو بستم اما برنگشتم نگات کنم پرسیدم چی؟ گفتی یادم نمیآد…
از رابطه های راه دور بیزارم. توی زندگی بعدیم میروم در خانهی روبروییم را میزنم و از میان ساکنینش برای خودم دوست انتخاب میکنم. عاشقش میشوم. باهاش زندگی میکنم. دلم که بخواهدش میروم زنگ درش را میزنم و میپرم توی بغلش.میمیرم همانجا.
توی زندگی بعدیم یک قانون مینویسم که رابطه با آدمهای دور از دسترس ممنوع. توی زندگی بعدیم ممنوع میکنم که آدم رابطهم بیشتر از آنچه که ساعت پنج صبح اگر دلم بخواهدش نتواند ازم دور شود. توی زندگی بعدیم یک چیزی اختراع میکنم که هر رابطهای را به محض فاصله گرفتن طرفین از یکدیگر و بروز دلتنگی بدون چارهی بدبخت کننده خود به خود پودر کند، دود کند بفرستد هوا.
توی زندگی بعدیم آدمم را قورت میدهم.
از رابطه های راه دور بیزارم. توی زندگی بعدیم میروم در خانهی روبروییم را میزنم و از میان ساکنینش برای خودم دوست انتخاب میکنم. عاشقش میشوم. باهاش زندگی میکنم. دلم که بخواهدش میروم زنگ درش را میزنم و میپرم توی بغلش.میمیرم همانجا.
توی زندگی بعدیم یک قانون مینویسم که رابطه با آدمهای دور از دسترس ممنوع. توی زندگی بعدیم ممنوع میکنم که آدم رابطهم بیشتر از آنچه که ساعت پنج صبح اگر دلم بخواهدش نتواند ازم دور شود. توی زندگی بعدیم یک چیزی اختراع میکنم که هر رابطهای را به محض فاصله گرفتن طرفین از یکدیگر و بروز دلتنگی بدون چارهی بدبخت کننده خود به خود پودر کند، دود کند بفرستد هوا.
توی زندگی بعدیم آدمم را قورت میدهم.
چقدر ساعت نمیگذرد. چقدر روزها کندند. انگار سالهاست پنجشنبه است.
میگوید خوشی زده زیر دلت؟ نگام که بش نمیرسد. مجبورم برای خودم پشت مونیتور غمگین شوم و براش بنویسم شاید. اما من آدم لحظههام. من خشنودم برای زندگیم.من میدانم چقدر منتظر بودم برای این روزها.اما حالا این روزها..خب من بیحوصله است...
من تنهاست...من دلش حزن دارد...
من دلم مونی میخواد ...
من میخواست روزها میگذشتند زودتر...
اینها را به او نمیگویم...
میگوید من وقتی غمگین میشوم چشمهام انگار میلرزند..میگوید چشمهام میلرزند ،مثل لحظههای پیش از گریه..میگوید من وقتی غمگینم همیشه انگار میخواهم بزنم زیر گریه،انگار چشمهام اشک دارند..حالا من روزهاست غمگین است، هوای گریهش است..
میگوید خوشی زده زیر دلت؟ نگام که بش نمیرسد. مجبورم برای خودم پشت مونیتور غمگین شوم و براش بنویسم شاید. اما من آدم لحظههام. من خشنودم برای زندگیم.من میدانم چقدر منتظر بودم برای این روزها.اما حالا این روزها..خب من بیحوصله است...
من تنهاست...من دلش حزن دارد...
من دلم مونی میخواد ...
من میخواست روزها میگذشتند زودتر...
اینها را به او نمیگویم...
میگوید من وقتی غمگین میشوم چشمهام انگار میلرزند..میگوید چشمهام میلرزند ،مثل لحظههای پیش از گریه..میگوید من وقتی غمگینم همیشه انگار میخواهم بزنم زیر گریه،انگار چشمهام اشک دارند..حالا من روزهاست غمگین است، هوای گریهش است..
Subscribe to:
Posts (Atom)