پاریس / Paris


نویسنده و کارگردان: سدريک کلاپيش. موسيقي: رابرت برک، لواک دوري، کريستوفر مينک. مدير فيلمبرداري: ‏کريستوفر بوکارن. تدوين: فرانسين سندبرگ. طراح صحنه: ماري شمينال. بازيگران: ژوليت بينوش[اليز]، رومن ‏دوريس[پي ير]، فابريس لوچيني[رولان ورنوي]، آلبر دوپونتل[ژان]، فرانسوا کلوزه[فيليپ ورنوي]، کارين ويار[نان ‏فروش]، ژيل للوش[فرانکي]، ملاني لوران[لتيشيا]، زين الدين سوآلم[مراد]، ژولي فريه[کارولين]، اليويا بونامي[دايان]. ‏‏130 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. ‏ پي ير رقصنده اي حرفه اي که از عارضه قلبي خطرناکي رنج مي برد، در انتظار عمل تعويض قلب که شايد زندگي ‏دوباره به وي ببخشد، کاري به جز نگاه کردن به مردم پيرامون خويش از بالکن آپارتمانش در شهر پاريس ندارد. ‏خواهرش اليز وقتي از بيماري وي باخبر مي شود، براي اين که آخرين روزهاي احتمالي زندگي برادرش را با وي ‏باشد، به همراه سه فرزندش به آپارتمان وي نقل مکان مي کند. او نيز مشکلات خودش را دارد. به مردي-ژان- در بازار ‏ميوه فروش ها علاقمند شده، که از همسرش جدا شده است. اما همسرش هنوز در کنار وي کار مي کند و روابطش با ‏ديگر مردها از جمله مراد به مذاق وي خوش آيند نيست. پي ير که به نگاه کردن از بالکن ادامه مي دهد، دختر زيبايي را ‏در آپارتمان مقابل کشف مي کند و اميدوار است با وي آشنا شده و قبل از مرگ يک بار ديگر عشق را تجربه کند. اما ‏دختر جوان و دانشجو با پسري ديگر دوست بوده و استادش نيز شيفته وي شده است. استادي دچار بحران ميان سالي و ‏تنها که برادر آرشتيکتش در صدد ساخت مجتمع بزرگي است و هر دو پدر کهن سال خود را به تازگي از دست داده اند. ‏به نظر مي رسد اين پاريسي ها هر کدام مشکلات خودشان را در اين ابرشهر دارند، شهري که بسياري ها از جمله ‏اهالي کامرون مشتاق سفر قاچاق کار در آن هستند....‏

چرا باید این فیلم را دید ؟


سدريک کلاپيش براي ايراني نبايد فيلمساز شناخته شده اي باشد، کلاپيش متولد 1961 نويي سور سن و يهودي تبار است. در دانشگاه پاريس سوم درس خوانده و پايان نامه اش را درباره ‏وودي آلن نوشته است. دوبار در آزمون ورودي ايدک رد شده و بعدها به دانشکده فيلم نيويورک پيوسته است. با ساختن ‏فيلم کوتاه آغاز کرده و مدتي فيلمبردار بوده و سپس شروع به کارگرداني کرده است. بعدها در دانشگاه هاي کلمبيا،سيتي ‏کالج نيويورک و مدرسه هنرهاي بصري تدريس کرده، و اراداتي غريب به جان کاساوتيس، مارتين اسکورسيزي، ‏اينگمار برگمان، وودي آلن و موريس پيالا دارد. کلاپيش در بازگشت به فرانسه با نوشتن فيلمنامه شروع به کار کرده و ‏به موازات فيلم هاي سينمايي به ساختن مستندهايي درباره حيوانات نيز اشتغال دارد. برجسته ترين کار وي در اين زمينه ‏فيلم مستندي است که درباره قبيله ماسايي در کنيا به سال 1990 براي تلويزوين فرانسه ساخته است. کلاپيش اولين فيلم ‏بلندش را دو سال بعد به نام ‏Riens du tout‏ کارگرداني کرد که به عنوان بهترين کار اول در مراسم سزار مورد توجه ‏قرار گرفت. دومين فيلمش جواني خطرناک/روزهاي خوش قديم که تکيه بر خاطرات شخصي وي داشت نظر مردم را ‏در جشنواره پاريس به شدت جلب کرد و سومين فيلمش هر کسي دنبال گربه خودش/وقتي گربه تان شما را ترک مي کند ‏اولين جايزه معتبر بين المللي را از جشنواره برلين براي وي به دنبال آورد. تمامي اين فيلم هاي رگه هاي از کمدي يا ‏رومانس در خود داشت، اما فيلم بعدي وي به نام شايد در 1999 در گونه علمي تخيلي سبب حيرت علاقمندان کارنامه ‏وي شد. سه سال بعد کلاپيش با بازگشت به حيطه آشناي خودش در آپارتمان اسپانيايي بزرگ ترين موفقيت تجاري و ‏هنري کارنامه اش را رقم زد و 8 جايزه معتبر به آن افزود. ولي شگفتي با طبع آزمايي کلاپيش در گونه جنايي ‏Ni ‎pour, ni contre (bien au contraire)‎‏ انتظار تماشاگران را مي کشيد، که فرجامي خوش نداشت. اين امر سبب شد ‏تا کلاپيش با فيلم عروسک هاي روسي در سال 2005 به ترکيب موفق کمدي، عاشقانه و درام بازگردد و تدارک ساخت ‏بزرگ ترين و بلندپروازنه ترين فيلم خود را ببيند. عروسک هاي روسي با شرکت رومن دوريس را مي شود مقدمه اي ‏براي ساخت پاريس محسوب کرد. کلاپيش با دوريس در فيلم جواني خطرناک آشنا شد، که بعدها بازيگر ثابت فيلم هاي ‏او گشت و اينک نقش اصلي پاريس را نيز بر عهده دارد. ‏ پاريس يا به قولي عروس شهرهاي جهان در طول صد سال گذشته موضوع کتاب ها و فيلم هاي بسياري بوده است. مدت ‏زيادي از ساخت دوستت دارم پاريس نگذشته و بديهي است نمايش فيلمي با همين موضوع به اندازه کافي مي تواند ‏کنجکاو برانگيز باشد. پاريس براي کلاپيش فقط يک شهر نيست، بلکه نمادي از دنيا و شادي ها و غم هاي آن است که ‏مي تواند رنگي متفاوت در زير اين آسمان داشته باشد. شهري که ميان مظاهر مدرن و کهن قرار گرفته و آدم هايي با ‏نژادهاي گوناگون تنوعي جمعيتي نيز به آن داده اند. کلاپيش قصه خود را به نوعي از ديدگاه جواني رو به مرگ روايت ‏مي کند. اين آدم ها از برابر بالکن منزل او و برخي در پايان فيلم از برابر تاکسي که او را به بيمارستان مي برد، مي ‏گذرند و شايد هم مي رقصند. اينها پاريسي هاي امروزند با بيماري ها، خوشي هاي ناپايدار و مرگ هاي زودرس شان ‏که مي تواند بعضي را وادار به اتخاذ راهي تازه در زندگي کند. افرادي با مشغل گوناگون از رقصنده تا نان فروشي ‏پرخاش جو و مونث تا معماري احساساتي و استاد دانشگاهي افسرده و مهاجري غير قانوني از کامرون که رسيدن به ‏پاريس برايش ارزش هر کاري را دارد. اين آدم هاي متفاوت از کنار هم مي گذرند، با هم برخورد مي کنند و بر زندگي ‏يکديگر اثر مي گذارند. اما هر کدام زندگي منحصر به فرد خويش را نيز دارند. شايد مشکلات شان از نظر تماشاگران ‏چندان مهم به نظر نيايد-به جز پي ير رو به مرگ- اما براي خود آنها واقعاً بزرگ است و شايد مهم ترين چيزهاي دنيا...‏ کلاپيش روايت خود را با موسيقي وحدت بخش و نگاه هاي پي ير پيش مي برد که گاه اين روند با نمايش صحنه هايي از ‏کامرون بر هم مي خورد و به نظر تکه نچسب مي آيد و گاه نيز داستانک هايي مانند زن صاحب نانوايي و خديجه شاگرد ‏تازه اش را ناگفته مي گذارد. اما با اين حال موفق مي شود شما را نشبت به سرنوشت همه شخصيت هاي فيلم علاقمند ‏کند. کاري که با فرانسوي ها نيز کرده و نزديک به دو ميلون نفرشان را به سينماها کشانده است. چنين رقمي براي فيلمي ‏فاقد قصه رايج و هيجان و حادثه متعارف يک پيروزي است و ستايش نامه اي است براي يک شهر زيبا که پي ير در ‏پايان فيلم با محدود کردن نقطه ديد خود به آسمان آن مي کوشد فقط زيبايي هايش را ببيند. پاريس به عنوان يک فيلم جدي ‏درباره مرگ و زندگي نيز قابل توجه است و اينکه چگونه مي شود اين فاصله کوتاه ميان تولد و مرگ را گذراند. پاريس ‏را مي شود اداي دين کلاپيش به منهتن وودي آلن نيز دانست، ولي بدون شک پاريس کجا و منهتن کجا؟!‏ ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏




تردید" بهترین فیلم جشنواره بیست و هفتم فجر شد


فیلم سینمایی تردید به کارگردانی وارژکریم مسیحی سیمرغ بلورین بهترین فیلم بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر را از آن خود کرد. به گزارش خبرنگار مهر، مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر در سالن بزرگ وزارت کشوربرگزار شدبرگزیدگان بخشهای مختلف جشنواره بیست وهفتم به این ترتیب اعلام شده است :

در بخش مسابقه سینمای ایران (سودای سیمرغ) با داوری حسن بلخاری، ابراهیم حاتمی‌کیا، داود رشیدی، محمد سریر، منوچهر شاهسواری، رسول صدرعاملی و مجید مجیدی سیمرغ بلورین بخش‌های مختلف اهدا شد.

بهترین فیلم برگزیده: تردید

سایر نامزدها: پوران درخشنده "بیست"، جواد نوروزبیگی"پستچی سه بار در نمی‌زند"، سعید سعدی "تردید"، سیدمحمود رضوی و اصغر فرهادی"درباره الی"، ابوالحسن داودی و حوزه هنری "زادبوم"، بهرام بیضایی "وقتی همه خوابیم".

جایزه ویژه: جایزه ویژه هیئت داوران: عیار 14 به کارگردانی پرویز شهبازی

بهترین کارگردان برگزیده: اصغر فرهادی به خاطر "در باره الی"

سایر نامزدها: عبدالرضا کاهانی "بیست"، حسن فتحی "پستچی سه بار در نمی‌زند"، واروژ کریم‌مسیحی "تردید"، اصغر فرهادی "درباره الی"، تهمینه میلانی "سوپراستار"، بهرام بیضایی "وقتی همه خوابیم".

بهترین فیلمنامه برگزیده: فرید مصطفوی و ابوالحسن داودی برای"زادبوم"

سایر نامزدها: اصغر فرهادی "درباره الی"، فرید مصطفوی و ابوالحسن داودی "زادبوم"، واروژ کریم‌مسیحی "تردید"، تهمینه میلانی "سوپراستار"، پرویز شهبازی "عیار14"

بهترین بازیگر مردبرگزیده:، شهاب حسینی برای "درباره الی"

سایر نامزدها: پرویز پرستویی "بیست"، شهاب حسینی "درباره الی"، مسعود رایگان "زادبوم"، شهاب حسینی "سوپراستار"، محمدرضا فروتن "عیار 14"

بهترین بازیگر زن برگزیده: لیلا حاتمی برای "بی‌پولی"

سایر نامزدها: "بی‌پولی" لیلا حاتمی، ترانه علیدوستی "تردید"، باران کوثری "حیران"، فریده فرامرزی "صندلی خالی"، مونا احمدی "کودک و فرشته".

بهترین بازیگر مرد مکمل برگزیده:علیرضا خمسه برای "بیست"

سایر نامزدها: علیرضا خمسه "بیست"، حامد کمیلی "تردید"، صابر ابر "درباره الی"، کامبیز دیرباز "عیار 14"، افشین هاشمی "کودک و فرشته"

بهترین بازیگر زن مکمل برگزیده: مهتاب کرامتی برای "بیست"

سایر نامزدها: مهتاب کرامتی "بیست"، لیلا زارع "پستچی سه بار در نمی‌زند"، مریلا زارعی"درباره الی"، پگاه آهنگرانی "زادبوم"، طناز طباطبایی "صداها".

بهترین فیلمبرداری برگزیده: مرتضی پورصمدی برای "شبانه‌روز"

سایر نامزدها: ساعد نیک‌ذات "پنالتی"، بهرام بدخشانی "تردید"، حسین جعفریان "درباره الی"، علیرضا زرین‌دست "سوپراستار"، مرتضی پورصمدی "شبانه‌روز".

بهترین موسیقی برگزیده:،‌ کارن همایونفر برای "زادبوم"‌

سایر نامزدها: فردین خلعتبری "پستچی سه بار در نمی‌زند"، علیرضا کهن‌دیری "حیران"،‌ کارن همایونفر "زادبوم"،‌ ناصر چشم‌آذر "سوپراستار"، محمدرضا درویشی "وقتی همه خوابیم".

بهترین صدابرگزیده: حسن زاهدی برای " درباره الی"

سایر نامزدها: حسین ابوالصدق" پستچی سه بار در نمی‌زند"، پرویز آبنار "تردید"، پرویز آبنار "صداها"، حسن زاهدی "درباره الی"، مانی هاشمیان "شبانه‌روز".

بهترین طراحی صحنه و لباس برگزیده: ایرج رامین‌فر، آتوسا قلمفرسایی برای "وقتی همه خوابیم"

سایر نامزدها: اصغر نژاد‌ایمانی "پنالتی"، امیر اثباتی "تردید"، آتوسا قلمفرسایی "صداها"، سعید آهنگرانی "کودک و فرشته"، ایرج رامین‌فر، آتوسا قلمفرسایی "وقتی همه خوابیم"

.بهترین جلوه‌های ویژه برگزیده: داود رسولیان برای "به کبودی یاس"

سایر نامزدها: داود رسولیان "به کبودی یاس"، عباس شوقی "پستچی سه بار در نمی‌زند"، جواد شریفی راد "کودک و فرشته"، جواد شریفی‌راد "موش"

بهترین چهره‌پردازی برگزیده: سعید ملکان برای "وقتی همه خوابیم"

سایر نامزدها: سعید ملکان "پستچی سه بار در نمی‌زند"، محمدرضا قومی "تردید"، مهرداد میرکیانی "درباره الی"، سودابه خسروی "شبانه روز"، سعید ملکان "وقتی همه خوابیم".

بهترین فیلم از نگاه تماشاگران برگزیده: "بی‌پولی" و "درباره الی" به صورت مشترک

سایر نامزدها: "بی‌پولی" به تهیه‌کنندگی مصطفی شایسته، "پستچی سه بار در نمی‌زند" به تهیه‌کنندگی جواد نوروزبیگی، "درباره الی" به تهیه‌کنندگی اصغر فرهادی، "زادبوم" به تهیه‌کنندگی ابوالحسن داودی، "وقتی همه خوابیم" به تهیه‌کنندگی بهرام بیضایی - در بخش مسابقه فیلم‌های اول و دوم (نگاه نو) با داوری محمدعلی آهنگر، ناصر غلامرضایی، قاسم قلی‌پور، سعید مستغاثی و مهدی مسعودشاهی دو سیمرغ بلورین به بهترین فیلم و بهترین کارگردانی اهدا شد.

بهترین فیلم از نگاه ملی برگزیده: به کبودی یاس سیمرغ زرین وپلاک زرین- زاد وبوم وکودک وفرشته پلاک زرین

سایر نامزدها : "به کبودی یاس" جواد اردکانی، "زادبوم" ابوالحسن داودی، "کودک و فرشته" مسعود نقاش‌زاده- در بخش ویدئوسینما (مسابقه آثار ویدئویی بلند) با داوری عبدالله باکیده، بهمن حبشی، سیروس حسن‌پور، غلامرضا رمضانی و سهیلا نجم دو سیمرغ بلورین به بهترین فیلم و بهترین کارگردانی اهدا شد. بهترین فیلم اول برگزیده: "زینب" علیرضا توانا، شبکه یک

سایر نامزدها: "آب و آئینه" پوریا آذربایجانی، "زینب" علیرضا توانا، "میکائیل" جمشید بهمنی، "قاتل پنجم" بهروز خلجی، "بازی مهره سفید" حسن لفافیان بهترین کارگردان ویدئوبرگزیده: جمشید بهمنی برای "میکائیل"سایز نامزدها: جمشید بهمنی "میکائیل"، علیرضا توانا "زینب"، پوریا آذربایجانی "آب و آئینه"، مهدی صباغزاده "مانگرو"، شهرام مکری "اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر"

سافو - Sappho


نويسنده و کارگردان: رابرت کرامبي. موسيقي: مارو تئودوراکيس. مدير فيلمبرداري: باقر رافي يف. تدوين: ايگور ‏ليتونينسکي. بازيگران: اوالون بري[سافو]، تاد سولي[فيل]، لودميلا شيريه وا[هلن]، بوگدان اشتوپکا[پرفسور اُرلوف]، ‏اليزيوس والکوس[ديونيزيوس]، اوکسانا اُسيپووا[ماريا]، سرگئي کوزنکو[کريستوس]. 88 دقيقه. محصول 2008 ‏اوکراين.‏سال 1926. سافو دختر مردي ثروتمند که به تازگي با نقاشي جوان به اسم فيل ازدواج کرده، با کشتي تفريحي شان به ‏جزاير لزبو مي روند تا ماه عسل خود را بگذرانند. در ابتدا سافو که دختري مدرن است با نگاه هاي متعجب اهالي ‏جزيره روبرو مي شود، اما فيل از بودن در آنجا راضي است و شروع به خلق تابلوهاي تازه مي کند. تا اينکه يک روز ‏سافو در حين گردش در جزيره و بعد از کوتاه و رنگ کردن موهايش با دختري به نام هلن برخورد مي کند. هلن زيبا ‏فرزند باستان شناسي روسي به نام اُرلوف است که بعد از وقوع انقلاب اکتبر ترجيح داده به کشور خود بازنگردد و به ‏حفاري هاي خود در جزيره ادامه دهد. هلن به زودي اعتماد سافو را جلب و دوستي او را به دست مي آورد. پي آمد اين ‏کار ابراز علاقه هلن به سافو است. کاري که در آغاز براي سافو غريب است، اما اندک اندک علاقه ميان دو زن را ‏پذيرفته و به آن دل مي سپارد. سافو هلن را به فيل معرفي کرده و مدتي بعد هر دو رابطه اي سه گانه را به او پيشنهاد ‏مي کنند. فيل نيز ابتدا مخالفت مي کند، اما بعد از عشق بازي با هلن زيبا سافو دچار حسادت شده و رابطه ميان سه نفر ‏تيره مي شود. سافو بعد از يافتن سکه اي قديمي با نيمرخ سافو شاعره يوناني و ديدن شباهت هاي ميان خودش و او مي ‏پندارد، شاعره معروف در وجود او بار ديگر به دنيا بازگشته است. اما هلن که باکره بوده، بعد از اولين همخوابگي اش ‏با فيل کشف مي کند که تمايلش به جنس مخالف بيشتر است و او را ترک مي کند. پي آمد اين کار مرگ سافو و خروج ‏هلن به همراه فيل از جزيره است...

‏‏چرا بايد ديد؟

رابرت کرامبي متولد 1964 لندن است. اولين فيلم بلندش ‏Cuba Libre‏ را در سال 2000 ساخت و سافو دومين فيلم ‏سينمايي او به شمار مي رود. کرامبي در فاصله اين دو فيلم ويديويي نگهبان زمان را نيز در سال 2004 کارگرداني ‏کرده است. کرامبي هم اکنون سرگرم ساخت نسخه تازه اي از دن کيشوت است که در سال 2009 به نمايش در خواهد ‏آمد. نگهبان زمان را نديده ام، اما ‏Cuba Libre‏ در قالب کمدي خود اشاره به قفس هايي داشت که همه ما درون آن ‏هستيم و گاه بي خبر از وجودش آن را خانه مي ناميم و يا چيزهايي ديگر. سافو نيز فيلمي با همين تم و اين بار جنسيت ‏است. ‏سافو نام و محوريت قصه خود را مديون اسطوره سافو شاعره يوناني سده هفتم پيش از ميلاد است. سافو به قولي بزرگ ‏‏‌ترين شاعر غنايي از زمان باستان تا امروز و نخستين زني است که کنار احساسات فردي، خصوصي‌ترين احساسات ‏خويش را در شعر بيان کرد. افلاطون او را ايزدبانوي دهم هنر و زاهد آسوري تاتيانوس وي را "روسپي، ديوانهٔ عشق، ‏کسي که هرز‌گي‌اش را آواز مي‌داده" ناميده‌اند. بيش‌ترين جنجال پيرامون او نيز به دليل گرايش هم‌جنس‌گرايانه‌ اش بوده ‏‏‌است. سافو در سروده‌هايش عشق بين زنان را ستايش کرده است. او از جزيرهٔ لزبوس است و براي همين، امروز زنان ‏هم‌جنس‌گرا را "لزبين" مي‌نامند.‏از اشعار سافو بخش اندکي به جا مانده و برخي مورخان و محققين مانند اديت موراي فرانسوي عقيده دارند که وي ‏خودکشي کرده است. نظريه هاي ديگري نيز مطرح است از قبيل اينکه دو سافو وجود داشته: يکي شاعر و ديگري زني ‏اشرافي و افسانه ها و اسطورهاي بسياري درباره سافو ساخته شده، همچون روسپي بودن يا زشت رو بودنش که در ‏حوصله معرفي فيلم نيست. اما اين خلاصه را گفتم تا بر اصرار کارگردان و شخصيت اصلي بر شباهت هاي ميان رفتار ‏و سرنوشت سافوي فيلم با سافوي شاعر اشاره کرده باشم که در پايان با خودکشي وي پايان مي پذيرد. ‏فيلم در دهه پر غوغاي بيست مي گذرد و سافو نماينده زن زن مدرن ابتداي قرن بيست است که رفتارش براي اهالي ‏جزيره کوچک(حتي راندن تنها اتومبيل جزيره) غريب و به قول قدما نشانه آخر زمان است. او با خودش نشانه هاي ‏نهضتي را به جزيره مي آورد که چند دهه بعد در دنيا به جنبشي نيرومند تبديل خواهد شد. مرادم فمينيسم است نه ‏همجنس گرايي که در اينجا فقط نشانه اي به آزادي تن اوست. اما کارگردان براي رسيدن به اين هدف راهي غلط را مي ‏پيمايد. صحنه هاي پرشکوه و زيباي معاشقه دو زن در ساحل يا مکان هاي ديگر، رنگ و جلايي در ستايش لزبينيسم به ‏فيلم مي دهد. اما در پايان فيلم با بروز بحران روحي در سافو و چشيدن طعم همخوابگي با مردها توسط ايرنه که به ‏شناخت جسماني و روحي منتهي مي شود، مسيري ديگر برمي گزيند. تماشاگر بخت برگشته که تا اينجا با فيلمي در ‏ستايش اساطير يونان باستان و همجنس خواهي زنانه روبرو بوده، خود را با قصه عاشقانه حقير دختر کوچولوي ‏ثروتمند بيچاره روبرو مي بيند که همه ترکش کرده اند. سافوي فيلم در نهايت يک ميليونرزاده هوسران است که ايرنه ‏اين هوس را در وي بيدار و به آن دامن مي زند. اما بعدها خود نمي تواند به آن پاسخ بگويد و زوجي مذکر برمي گزيند. ‏سافو که با بودجه اي نزديک به دو ميليون دلار توليد شده قرار بوده تا با دست اندازي به اسطوره سافو، برگرداني مدرن ‏از آن ارائه دهد. اما روحيه مثلاً آزاد و مستقل دختر ميليونر قرن بيستمي کجا و طبع لطيف سافوي شاعر کجا؟ شباهت ‏ها فقط ظاهري است و ايده ابلهانه تناسخ نيز برچسبي نازيبا است که قرار بوده بر رمز و راز قصه بيفزايد. فيلم به ‏عنوان نماينده سينماي اوکراين يک قصه درباره مثلث عشقي نخ نمايي بيش نيست و تنها حسني که دارد تشويق تماشاگر ‏به جست و جو درباره سافوي واقعي است و از اين راه آشنايي با ادبيات کلاسيک. تنها نکته چشمگير فيلم لوکيشين هاي ‏زيباي آن است. همين!

‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏


لينکهاي دانلود








‎‎يک تماس ناموفق‎‎‏ / One Missed Call


کارگردان: اريک والت. فيلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان ياسوشي آکيموتو و فيلمنامه ميناکو دايرا. موسيقي: گلن ‏رينولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: گل نمک فرسون. تدوين: استيو ميرکوويچ. طراح صحنه: لارنس بنت. ‏بازيگران: شانين سوسامون[بث ريموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلوديا تالانکون[تيلر آنتوني]، ري وايز[تد ‏سامرز]، ازورا اسکاي[لينا کول]، جاني لوئيس[برايان سوسا]، جيسون بگ[ري پروايس]، مارگرت چو[ميکي لي]، ‏مگان گود[شلي بائوم]، رادا گريفيس[مري ليتون]. 87 دقيقه. محصول 2008 ژاپن، آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Don't ‎Pick Up the Cell Phone!‎‏. ‏بتاني ريموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود مي شود. همه اين آدم ها قبل از مرگ خود پيامي توسط موبايل خود ‏دريافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آينده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نيز در ‏ميان قربانيان قرار دارد، شروع به تحقيق در اين باره مي کند. همه قربانيان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اينکه ‏پيغام هايي مشابه توسط موبايل شان دريافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتي در دهان هر کدام يافت مي شود. ‏بعد از مراجعه بتاني به پليس و توضيح وقايع، جک با او صحبت کرده و نظر او را براي همکاري جهت کشف حقيقت ‏طلب مي کند. اما به زودي بتاني نيز پيامي مبني بر مرگ خود دريافت کرده و هر دو نفر براي پيشگيري از به حقيقت ‏پيوستن آن دست به تلاشي همه جانبه مي زنند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که روحي مادري خشن مرتکب اين قتل ها مي ‏شود، اما بتاني و جک به زودي درمي يابند که مادر نيز خود قرباني بيش نبوده است....‏

چرا باید دید ؟


يک تماس ناموفق بازسازي هاليوودي فيلم موفق ژاپني به همين نام[‏Chakushin ari‏] ساخته تاکاشي مييکه است که ‏دنباله هايي نيز توسط رنپئي تسوکاموتو و مانابو آسو در سال هاي 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فيلم که قرار ‏بود در سال 2005 توليد شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گيلرمو دل تورو به اريک والت سپرده شد. البته ‏جناب والت خود قبل از ساختن اين فيلم نسخه اصلي را نديده و از بازيگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتيجه ‏هم روشن است يک بزسازي تقريباً کم جان، بي فايده[تجاري مخصوصاً چون بيش از 26 ميليون دلار در گيشه آمريکا ‏به دست نياورده] و مي شود بي معني که بازيگري چون ادوارد برنز را نيز به هدر داده است. ‏اريک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و يک تماس ناموفق اولين فيلم هاليوودي او به شمار مي رود. او با ساختن ‏فيلم کوتاه شنبه، يکشنبه و همين طور دوشنبه در 1999 موفق به دريافت سه جايزه از جشنواره هاي معتبر شده و اسم و ‏رسمي به هم زد. با اولين فيلمش ‏Maléfique‏ در 2002 در ژانر فانتزي و ترسناک درباره چهار زنداني که دست ‏نوشته اي قديمي با موضوع جادوي سياه پيدا مي کنند، توانست در ميان دوستداران اين ژانر محبوبيتي گسترده کسب کند ‏و سرانجام به هاليوود راه يابد. اما بازسازي يک تماس ناموفق نتوانسته امتيازي بر کارنامه وي بيفزايد. نه از رمز و ‏راز فيلم منبع اقتباس اثري بر جاي مانده و نه از مهارت سازنده ‏Maléfique‏..... ‏اگر مي خواهيد بدانيد يک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبايل تان مي کند، چگونه تبديل به يک ‏قصه لولوخورخوره شده است، به ديدن اين فيلم برويد!‏ژانر: ترسناک، رازآميز، مهيج. ‏
براي مشاهده عکسهايي از اين فيلم روي اين لينک کليک کنيد


لینکهای دانلود :







عکسهایی از فیلم ویکی کریستینا بارسلونا - آخرین ساخته وودی آلن











Vicky Cristina Barcelona
2008
Director:Woody Allen

FindLove


Find Love
a film by Erica Dunton

اینجا همیشه معرفی فیلم هست و لینک دانلود اما اینبار خواستم خرق عادت بکنم چند روزیه حس و حال آپلود و اسکن لیبل و اینها رو ندارم و البته سفرهای همیشگی هم مزید علته و مدت‌هاست فيلم‌هايي را كه مي‌گيرم، تنها فرصت مي‌كنم چند دقيقه اولش را نگاه كنم تا مطمئن شوم «سالم» است و مشكلي ندارد، و بگذارم‌شان كنار آن چندصدتاي ديگر، به اين اميد كه روزي ببينم‌شان. اما در ميان ده‌ها فيلمي كه هفته پيش گرفته بودم يكي‌ش در همان مرحله «بازبيني» چنان دلبري كرد كه گذاشتم‌اش كنار تا زودتر ببينم‌. و دو سه شب پيش بالاخره توانستم اين شاهكار كوچك را تماشا كنم. و اولين احساسم پس از چند دقيقه چنين بود: «چه لبخند زيبايي داره اين دختره!». و وقتي در اواخر فيلم، پسره، نيمه‌شبانه هتل‌ها را زير پا مي‌گذارد تا دختره را پيدا كند و وقتي مي‌خواهد مشخصات ظاهري‌‌اش را به مسئولان هتل بدهد، او هم مي‌گويد «لبخند بسيار زيبايي دارد»، ديگر نتوانستم بنشينم و تا به آخر، فيلم را سرپا نگاه كردم! حالا اگر فكر مي‌كنيد تمام اين‌ها را نوشتم تا به شكل غيرمستقيم ترغيب‌تان كنم كه فيلم را ببينيد... خب، بايد بگويم كه درست فكر كرده‌ايد*حاشيه يك: نوشتم «پسره» و «دختره»، به خاطر اين‌كه در تمام فيلم، دختره و پسره اسم يك‌ديگر را نمي‌فهمند، و ما هم... و در اصل، آن‌ها در فيلم‌نامه اسمي ندارند

Zona, / منطقه


کارگردان: رودريگو پلا। فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو। موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ‏ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: ‏دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، ‏انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. 97 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر ‏نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل ‏زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از ‏مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د ‏لاورنتيس ازجشنواره ونيز. ‏محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از ‏بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و ‏بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام مي کنند و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. ‏آنها باور دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار ‏عبور کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل ‏مي رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و ‏سومين نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي ‏تيراندازي توجه ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي رخ داده، ‏نمي يابند و يکي از ساکنين محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده ‏جسد دو نوجوان در زباله داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته ‏و از ماجراي ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط ‏آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي ‏تصميم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست .

چراباید دید ؟

رودريگو پلا متولد 1968 مونته ويدئو، اورگوئه است। تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور ‏درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال 1988 با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره ‏هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي ‏چشمي در گردن[2001] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال 2006 با نام صحراي درون کارگرداين کرده ‏که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود. ‏چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني ‏را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا ‏افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي جرات ‏حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در اثر فقر، ‏احساس مسئوليت و تفکر جمعي است. ‏کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در ‏منطقه دارد. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات ‏تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر ‏از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط ‏خيابان نمادي عيني پيدا مي کند. ‏منطقه با يک جنايت کوچ آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ميان رئيس ‏پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي کنند، مي ‏دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير بوده، در ‏پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: بايد بهتر بزرگش مي کردي...‏تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي ‏عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين ‏تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته ‏شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم ‏وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي ‏کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار ‏واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!‏


لینکهای دانلود








مرد آهنی / Iron Man

کارگردان: جان فيلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستباي، آرت مارکام، مت هالووي بر اساس شخصيت هاي ‏خلق شده توسط استن لي، دن هک، لري ليبر و جک کيرباي। موسيقي: رامين جوادي. مدير فيلمبرداري: متيو ليباتيک. ‏تدوين: دن لبنتال. طراح صحنه: جي. مايکل ريوا. بازيگران: رابرت داوني جونيور[توني استارک/مرد آهني]، ترنس ‏هاوارد[جيم رودس]، جف بريجز[اوباديا استن/ ‏Iron Monger‏]، گوينت پالترو[پپر پاتز]، لسلي بيب[کريستين ‏اورهارت]، شاون توب[ينسن]. 126 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Ironman‏. ‏در سفري به افغانستان براي معرفي محصول جديد صنايع استارک به نام موشک جريکو، کاروان نظامي همراه توني ‏استارک مورد حمله قرار گرفته و توني زخمي مي شود. تروريست ها بدن نيمه جان وي را به مخفي گاه خود برده و در ‏آنجا توني توسط اسير ديگري به نام دکتر ينسن مورد مداوا قرار مي گيرد. اما بايد باطري بزرگي را براي جلوگيري از ‏رسيدن ترکش ها به قلب اش با خود به اين طرف و آن طرف بکشد. تروريست ها از توني مي خواهند تا برايشان ‏موشک هاي جريکو بسازد. اما توني به همراه دکتر ينسن به موازات اين کار زرهي بسيار مقاوم و مکانيکي توليد مي ‏کند و موفق به فرار از چنگ تروريست ها مي شود. در بازگشت به آمريکا، توني رآکتور کوچکي براي بدن خود ساخته ‏و سپس اعلام مي کند از اين پس صنايع استارک در زمينه اسلحه سازي فعاليت نخواهد کرد. اما اوباديا استن شريک وي ‏از اين تصميم راضي نيست. توني نيز در آزمايشگاه مجهز خود دست به کار تکميل زره ابداعي خود مي شود. هدف او ‏حفاظت از مردم و تامين صلح است، و به زودي شهرتي فراگير در ميان مردم با عنوان مرد آهني پيدا مي کند. ولي ‏همزمان با اعلام هويت واقعي مرد آهني توسط توني، خبر مي رسد که تروريست ها با سلاح هاي ساخت صنايع ‏استارک و به ويژه موشک جريکو مجهز شده اند. توني خيلي زود کشف مي کند که استن به هر دو طرف جنگ، يعني ‏ارتش آمريکا و تروريست هاي بنيادگراي مسلمان اسلحه مي فروشد. مجهز شدن تروريست ها به موشک جريکو سبب ‏مي شود تا توني مجهز به زره آهنين تازه- که قدرت پرواز نيز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. توني در ‏بازگشت به آمريکا دستيارش پپر پاتز را براي يافتن مدارک ارسال اسلحه به تروريست به دفتر استن مي فرستد. استن ‏که مخفيانه سرگرم کار روي زرهي مشابه است، بعد از اطلاع يافتن از ماجرا تصميم به نبرد با توني و نابودي او مي ‏گيرد

چرا بايد ديد؟‎ ‎

جاناتان کوليا فوريو متولد 1966 نيويورک است। در 1988 تحصيل در کالج کوئينز را نيمه تمام گذاشت و به شيکاگو ‏رفت تا کمدين شود. در تئاترهاي بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولين نقش کوچک خود را در فيلم رودي به دست ‏آورد. سال بعد وارد تلويزيون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازيگر-فيلمنامه ‏نويس با فيلم ‏Swingers‏ شهرتي به هم بزند. در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني متعددي ظاهر شد و تهيه کنندگي را نيز ‏آزمود. در سال 2003 اولين فيلم بلند سينمايي خود را به نام الف ساخت. فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد و راه براي ‏تامين سرمايه فيلم گران قيمت زاتورا باز کرد. مرد آهني سومين فيلم بلند فوريو است و با توجه به سه فيلمي که تاکنون ‏ساخته مي توان او را کارگرداني مناسب براي فيلم هاي خانوادگي و نوجوان پسند ارزيابي کرد. چيزي که خود نيز به آن ‏مي بالد. ‏با اين اوصاف بديهي است که مي تواند بهترين گزينه براي توليد اولين فيلمي باشد که استوديوي مارول نقش صاحب اثر ‏و سرمايه گذار را بازي مي کند. فيلمي با بودجه اي 186 ميليون دلاري که فوريو خود آن را نوعي فيلم مستقل ‏جاسوسي-مهيج که گويا رابرت آلتمن آن را با تاثيراتي از سوپرمن، داستان هاي تام کلنسي، فيلم هاي جيمز باند و پليس ‏آهنين و بتمن بازمي گردد کارگرداني کرده باشد. توصيف خوبي است و نبايد فراموش کرد که آلتمن نيز فيلمي چون ‏پاپاي]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با اين تفاوت که مرد آهني به گفته خالقانش بر اساس شخصيتي ‏واقعي چون هاوارد هيوز ساخته شده که عاشق هوانوردي، فيلمسازي، اختراع و ... بود. ‏بنا به اقتضاي روز داستان کمي تغيير يافته و به روز شده است. در قصه اصلي استارک در جنگ ويتنام زخمي مي شد ‏و سپس در جنگ خليج شرکت مي کرد، اما در فيلم محل وقوع داستان به افغانستان تغيير يافته است. البته اين موضوع ‏سبب نشده تا فيلم حال و هوايي واقعگرايانه پيدا کند. ‏مرد آهني شايد مهم ترين و مورد پسندترين قصه مصور مارول نباشد، اما به دليل داشتن مابه ازاي بيروني[هاوارد ‏هيوز] با الگوهاي قهرماني در قرن بيستم بيشتر همخواني دارد. طبيعي است چنين ابرقهرماني بايد خيلي زودتر از اينها ‏روي پرده سينما ظاهر مي شد. او بر خلاف اسپايدرمن/مرد عنکبوتي توسط يک حيوان گزيده نمي شود، يا مانند ‏سوپرمن مادرزاد داراي نيروهاي خارق العاده نيست. بلکه او مردي متعلق به زمانه ماست که تنها توانايي اش ساختن و ‏ابداع ابزار است. يک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخريبي اختراعات پي مي برد، يعني زماني که روي خود ‏حضرت شان امتحان مي شود. اما راه حل نهايي آن قدرها هم مسالمت آميز نيست و ته رنگي از تصور آمريکايي هاي ‏امروز براي دست يافتن به صلح دارد: استفاده از زور يعني جنگ براي صلح. به همين خاطر قهرمان ما هم بعد از ‏اعلام توقف خط توليد موشک هاي جريکو[به خاطر اينکه سربازان آمريکايي هم با سلاح هاي ساخت کارخانه خود او ‏لت و پار مي شوند!] چاره اي نمي بيند تا زره خارق العاده خود را توليد کند و به جنگ تروريست ها و حاميان ‏آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازي] برود!‏رابرت داوني جونيور که براي رسيدن به قالب فيزيکي نقش بسيار تلاش کرده، در ترسيم چهره پر تناقض اين قهرمان ‏کمي تا قسمتي عياش و اصولاً يک بچه بد موفق است. مي ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتي است از ‏دوستداران خود را فيض ديدارش محروم کرده بود، در نقشي کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد مي دهد. ‏بريجز نيز در نقش آدم بد قصه با سري طاس و انگيزه هايي پذيرفتني خوش درخشيده است. مي ماند حضور دو ايراني-‏رامين جوادي و شاون توب- در دو نقش پر اهميت که مي تواند انگيزه قوي براي تماشاي فيلم از سوي ايراني ها باشد. ‏کارگردان فيلم اعلام کرده که مرد آهني اولين فيلم از يک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 ‏اکران شود. ولي تا آن زمان سه سال بايد صبر کنيد. پس دم را غنيمت شمرده و به تماشاي همين يکي برويد!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، علمي تخيلي، مهيج. ‏


لینکهای دانلود :










Armin


نويسنده و کارگردان: اوگنين موسيقي: ميکائيل بائر. مدير فيلمبرداري: استانکو هرچگ، ودران سامانوويچ. ‏تدوين: ويه ران پاولينيچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازيگران: امير حاژيحافيظ بگوويچ[ايبرو]، آرمين ‏عمروويچ[آرمين]، ينس مونشاو]اولريش]، ماري بومر[گودرون]، باربارا پرپيچ[مارتينا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو ‏پريچ[زوکي]، بوريس اسوارتان[پريچ]، داريا لورنچي[آيدا]، ايوانا بولانکا[نانا]. 82 دقيقه. محصول 2007 کرواسي، ‏بوسني هرزه گوين، آلمان. برنده جايزه بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ از جشنواره دوربان، برنده دلفين نقره ‏براي بهترين فيلمنامه از جشنواره فسترويا-ترويا، برنده جايزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوي واري، برنده جايزه ‏فيپرشي از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ و بهترين فيلمنامه از ‏جشنواه پولا. ‏ايبرو و پسرش آرمين از شهر کوچک شان در بوسني به طرف زاگرب حرکت مي کنند. قرار است آرمين در جلسه ‏انتخاب بازيگر نوجوان براي فيلمي درباره جنگ در بوسني که توسط کارگرداني آلماني ساخته مي شود، شرکت کند. اما ‏ظاهراً روياي پسر با اتفاقاتي کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بين راه اتوبوس خراب مي شود و آنها دير ‏سر قرار مي رسند. پس از اصرار و خواهش هاي ايبرو مبني بر اينکه فرصتي به آرمين بدهند، کارگردان مي گويد که ‏براي نقش مورد نظر مسن است. آرمين که آرزوي بازي در فيلم را دست نيافتني مي بيند، عصبي است. ايبرو مي کوشد ‏تا با توسل به راه هاي مختلفي مانند ايجاد رابطه با اعضاي گروه فيلمسازي شانسي ديگر براي پسرش فراهم کند. تنها ‏دست آويز او اين بار توانايي ارمين در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان مي پذيرد تا به نواختن آرمين گوش ‏دهد. اما در ميانه کار آرمين دچار حمله صرعي مي شود. فرداي آن روز که ايبرو و آرمين آماده بازگشت به شهرشان ‏شده اند، کارگردان با پيشنهاد تازه اي مبني بر ساخت فيلمي مستند درباره آرمين و اينکه در زمان جنگ چه بر سر او ‏آمده، به سراغ شان مي رود. آرمين پيشنهاد را رد مي کند. ايبرو نيز به حمايت او بر اين تصميم صحه مي گذارد و پدر ‏و پسر به شهر خود بازمي گردند.‏

چرا باید دید ؟


براي دوستدار سينماي اروپاي شرقي، مخصوصاً يوگسلاوي سابق اوگنين سيويليچيچ نام شناخته شده اي است। البته نه ‏براي تماشاگر ايراني که تنها فيلم هاي دهه 1960 تا 1980 پارتيزاني يوگسلاوي سابق را ديده و از موج هاي تازه در ‏سينماي بالکان دور و بي خبر است. سيويليچيچ متولد 1971 با فيلمنامه نويسي آغاز و از 1991 با ساختن فيلم هاي ‏ويدئويي کوتاه شروع به کارگرداني کرد. 8 سال بعد اولين فيلم بلندش را با نام آرزو مي کنم يک کوسه بودم ساخت. ‏دومين فيلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت مي خواهم! را در سال 2004 کارگرداني کرد. هر دو فيلمش موفق شدند ‏جوايزي در جشنواره هاي داخلي کسب کنند. اما آرمين سومين فيلم وي که موفق ترين کار او تا اين لحظه به شمار مي ‏رود، توانسته ستايش منتقدان و داوران جشنواره هاي بين المللي را کسب و به عنوان نماينده سينماي کشورش به آکادمي ‏اسکار معرفي شود.‏فيلم که اولين بار در جشنواره برلين 2007 به نمايش در آمد، بر خلاف تصور خيلي ها به جنگ در بالکان، فروپاشي ‏يوگسلاوي، نسل کشي، ضايعات جنگ، فقر و پريشاني متعاقب آن و حتي ميل و آرزوي آرمين به بازي در فيلم نمي ‏پردازد. تمام فيلم اديسه اي است که در پايان آن- زماني که پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند- پسر از عشق و محبت ‏بي حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد. ‏آرمين يک ميني درام است که با جزئياتي دقيق و لحظاتي به ياد ماندني زينت يافته و قادر به ايجاد لحظاتي پر از تشويش ‏و نگراني براي تماشاگر است. تا نيمه فيلم حدس زدن دليل رفتار عصبي پسر، توجه هاي بيش از اندازه پدر به او و ‏تلاش هايش براي اهداي فرصت حضور در يک فيلم به فرزندش در هاله اي رمز و راز پيچيده شده است. و حتي ‏زماني که تماشاگر شاهد حمله صرعي آرمين مي شود و مي پندارد دليل اين همه توجه را يافته، سيويليچيچ تک خال تازه ‏اي رو مي کند. پدر بي شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اينکه در جنگ دچار آسيب شده است. او فقط تلاش مي ‏کند در عين سادگي و حتي با وجود ندانستن زبان با اعضاي گروه فيلمسازي رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل ‏مقصود برساند. از او مي خواهد قوي باشد، اجازه سيگار کشيدن را به اومي دهد تا به وي يادآور شود بزرگ شده و در ‏پايان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکري اش نيز صحه مي گذارد. ‏سيويليچيچ در سومين فيلمش موفق مي شود تا با خلق و چيدن صحنه هايي ساده و به ياد ماندني تماشاگر اشنا با تاريخ ‏سينما را به ياد نئورئاليست هايي چون دسيکا يا ويسکونتي بيندازد. رابطه ميان ايبرو و آرمين 14 ساله يادآور رابطه ‏آنتونيو و برونو ريچي در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهي که بر فيلم سايه افکنده قادر است تا به اندازه بسياري از ‏فيلم هايي که درباره جنگ اين نقطه از دنيا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فيلم فاقد موسيقي است، اما فيلمبرداري ‏خوب و بازي بي نظير امير حاژيحافيظ بگوويچ اجازه نمي دهد تا به نبود آن فکر کنيد!‏ژانر: درام. ‏

لینکهای دانلود