‎‎يک تماس ناموفق‎‎‏ / One Missed Call


کارگردان: اريک والت. فيلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان ياسوشي آکيموتو و فيلمنامه ميناکو دايرا. موسيقي: گلن ‏رينولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: گل نمک فرسون. تدوين: استيو ميرکوويچ. طراح صحنه: لارنس بنت. ‏بازيگران: شانين سوسامون[بث ريموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلوديا تالانکون[تيلر آنتوني]، ري وايز[تد ‏سامرز]، ازورا اسکاي[لينا کول]، جاني لوئيس[برايان سوسا]، جيسون بگ[ري پروايس]، مارگرت چو[ميکي لي]، ‏مگان گود[شلي بائوم]، رادا گريفيس[مري ليتون]. 87 دقيقه. محصول 2008 ژاپن، آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Don't ‎Pick Up the Cell Phone!‎‏. ‏بتاني ريموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود مي شود. همه اين آدم ها قبل از مرگ خود پيامي توسط موبايل خود ‏دريافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آينده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نيز در ‏ميان قربانيان قرار دارد، شروع به تحقيق در اين باره مي کند. همه قربانيان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اينکه ‏پيغام هايي مشابه توسط موبايل شان دريافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتي در دهان هر کدام يافت مي شود. ‏بعد از مراجعه بتاني به پليس و توضيح وقايع، جک با او صحبت کرده و نظر او را براي همکاري جهت کشف حقيقت ‏طلب مي کند. اما به زودي بتاني نيز پيامي مبني بر مرگ خود دريافت کرده و هر دو نفر براي پيشگيري از به حقيقت ‏پيوستن آن دست به تلاشي همه جانبه مي زنند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که روحي مادري خشن مرتکب اين قتل ها مي ‏شود، اما بتاني و جک به زودي درمي يابند که مادر نيز خود قرباني بيش نبوده است....‏

چرا باید دید ؟


يک تماس ناموفق بازسازي هاليوودي فيلم موفق ژاپني به همين نام[‏Chakushin ari‏] ساخته تاکاشي مييکه است که ‏دنباله هايي نيز توسط رنپئي تسوکاموتو و مانابو آسو در سال هاي 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فيلم که قرار ‏بود در سال 2005 توليد شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گيلرمو دل تورو به اريک والت سپرده شد. البته ‏جناب والت خود قبل از ساختن اين فيلم نسخه اصلي را نديده و از بازيگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتيجه ‏هم روشن است يک بزسازي تقريباً کم جان، بي فايده[تجاري مخصوصاً چون بيش از 26 ميليون دلار در گيشه آمريکا ‏به دست نياورده] و مي شود بي معني که بازيگري چون ادوارد برنز را نيز به هدر داده است. ‏اريک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و يک تماس ناموفق اولين فيلم هاليوودي او به شمار مي رود. او با ساختن ‏فيلم کوتاه شنبه، يکشنبه و همين طور دوشنبه در 1999 موفق به دريافت سه جايزه از جشنواره هاي معتبر شده و اسم و ‏رسمي به هم زد. با اولين فيلمش ‏Maléfique‏ در 2002 در ژانر فانتزي و ترسناک درباره چهار زنداني که دست ‏نوشته اي قديمي با موضوع جادوي سياه پيدا مي کنند، توانست در ميان دوستداران اين ژانر محبوبيتي گسترده کسب کند ‏و سرانجام به هاليوود راه يابد. اما بازسازي يک تماس ناموفق نتوانسته امتيازي بر کارنامه وي بيفزايد. نه از رمز و ‏راز فيلم منبع اقتباس اثري بر جاي مانده و نه از مهارت سازنده ‏Maléfique‏..... ‏اگر مي خواهيد بدانيد يک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبايل تان مي کند، چگونه تبديل به يک ‏قصه لولوخورخوره شده است، به ديدن اين فيلم برويد!‏ژانر: ترسناک، رازآميز، مهيج. ‏
براي مشاهده عکسهايي از اين فيلم روي اين لينک کليک کنيد


لینکهای دانلود :







عکسهایی از فیلم ویکی کریستینا بارسلونا - آخرین ساخته وودی آلن











Vicky Cristina Barcelona
2008
Director:Woody Allen

FindLove


Find Love
a film by Erica Dunton

اینجا همیشه معرفی فیلم هست و لینک دانلود اما اینبار خواستم خرق عادت بکنم چند روزیه حس و حال آپلود و اسکن لیبل و اینها رو ندارم و البته سفرهای همیشگی هم مزید علته و مدت‌هاست فيلم‌هايي را كه مي‌گيرم، تنها فرصت مي‌كنم چند دقيقه اولش را نگاه كنم تا مطمئن شوم «سالم» است و مشكلي ندارد، و بگذارم‌شان كنار آن چندصدتاي ديگر، به اين اميد كه روزي ببينم‌شان. اما در ميان ده‌ها فيلمي كه هفته پيش گرفته بودم يكي‌ش در همان مرحله «بازبيني» چنان دلبري كرد كه گذاشتم‌اش كنار تا زودتر ببينم‌. و دو سه شب پيش بالاخره توانستم اين شاهكار كوچك را تماشا كنم. و اولين احساسم پس از چند دقيقه چنين بود: «چه لبخند زيبايي داره اين دختره!». و وقتي در اواخر فيلم، پسره، نيمه‌شبانه هتل‌ها را زير پا مي‌گذارد تا دختره را پيدا كند و وقتي مي‌خواهد مشخصات ظاهري‌‌اش را به مسئولان هتل بدهد، او هم مي‌گويد «لبخند بسيار زيبايي دارد»، ديگر نتوانستم بنشينم و تا به آخر، فيلم را سرپا نگاه كردم! حالا اگر فكر مي‌كنيد تمام اين‌ها را نوشتم تا به شكل غيرمستقيم ترغيب‌تان كنم كه فيلم را ببينيد... خب، بايد بگويم كه درست فكر كرده‌ايد*حاشيه يك: نوشتم «پسره» و «دختره»، به خاطر اين‌كه در تمام فيلم، دختره و پسره اسم يك‌ديگر را نمي‌فهمند، و ما هم... و در اصل، آن‌ها در فيلم‌نامه اسمي ندارند

Zona, / منطقه


کارگردان: رودريگو پلا। فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو। موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ‏ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: ‏دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، ‏انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. 97 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر ‏نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل ‏زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از ‏مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د ‏لاورنتيس ازجشنواره ونيز. ‏محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از ‏بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و ‏بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام مي کنند و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. ‏آنها باور دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار ‏عبور کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل ‏مي رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و ‏سومين نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي ‏تيراندازي توجه ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي رخ داده، ‏نمي يابند و يکي از ساکنين محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده ‏جسد دو نوجوان در زباله داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته ‏و از ماجراي ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط ‏آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي ‏تصميم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست .

چراباید دید ؟

رودريگو پلا متولد 1968 مونته ويدئو، اورگوئه است। تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور ‏درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال 1988 با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره ‏هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي ‏چشمي در گردن[2001] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال 2006 با نام صحراي درون کارگرداين کرده ‏که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود. ‏چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني ‏را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا ‏افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي جرات ‏حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در اثر فقر، ‏احساس مسئوليت و تفکر جمعي است. ‏کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در ‏منطقه دارد. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات ‏تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر ‏از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط ‏خيابان نمادي عيني پيدا مي کند. ‏منطقه با يک جنايت کوچ آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ميان رئيس ‏پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي کنند، مي ‏دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير بوده، در ‏پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: بايد بهتر بزرگش مي کردي...‏تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي ‏عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين ‏تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته ‏شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم ‏وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي ‏کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار ‏واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!‏


لینکهای دانلود








مرد آهنی / Iron Man

کارگردان: جان فيلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستباي، آرت مارکام، مت هالووي بر اساس شخصيت هاي ‏خلق شده توسط استن لي، دن هک، لري ليبر و جک کيرباي। موسيقي: رامين جوادي. مدير فيلمبرداري: متيو ليباتيک. ‏تدوين: دن لبنتال. طراح صحنه: جي. مايکل ريوا. بازيگران: رابرت داوني جونيور[توني استارک/مرد آهني]، ترنس ‏هاوارد[جيم رودس]، جف بريجز[اوباديا استن/ ‏Iron Monger‏]، گوينت پالترو[پپر پاتز]، لسلي بيب[کريستين ‏اورهارت]، شاون توب[ينسن]. 126 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Ironman‏. ‏در سفري به افغانستان براي معرفي محصول جديد صنايع استارک به نام موشک جريکو، کاروان نظامي همراه توني ‏استارک مورد حمله قرار گرفته و توني زخمي مي شود. تروريست ها بدن نيمه جان وي را به مخفي گاه خود برده و در ‏آنجا توني توسط اسير ديگري به نام دکتر ينسن مورد مداوا قرار مي گيرد. اما بايد باطري بزرگي را براي جلوگيري از ‏رسيدن ترکش ها به قلب اش با خود به اين طرف و آن طرف بکشد. تروريست ها از توني مي خواهند تا برايشان ‏موشک هاي جريکو بسازد. اما توني به همراه دکتر ينسن به موازات اين کار زرهي بسيار مقاوم و مکانيکي توليد مي ‏کند و موفق به فرار از چنگ تروريست ها مي شود. در بازگشت به آمريکا، توني رآکتور کوچکي براي بدن خود ساخته ‏و سپس اعلام مي کند از اين پس صنايع استارک در زمينه اسلحه سازي فعاليت نخواهد کرد. اما اوباديا استن شريک وي ‏از اين تصميم راضي نيست. توني نيز در آزمايشگاه مجهز خود دست به کار تکميل زره ابداعي خود مي شود. هدف او ‏حفاظت از مردم و تامين صلح است، و به زودي شهرتي فراگير در ميان مردم با عنوان مرد آهني پيدا مي کند. ولي ‏همزمان با اعلام هويت واقعي مرد آهني توسط توني، خبر مي رسد که تروريست ها با سلاح هاي ساخت صنايع ‏استارک و به ويژه موشک جريکو مجهز شده اند. توني خيلي زود کشف مي کند که استن به هر دو طرف جنگ، يعني ‏ارتش آمريکا و تروريست هاي بنيادگراي مسلمان اسلحه مي فروشد. مجهز شدن تروريست ها به موشک جريکو سبب ‏مي شود تا توني مجهز به زره آهنين تازه- که قدرت پرواز نيز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. توني در ‏بازگشت به آمريکا دستيارش پپر پاتز را براي يافتن مدارک ارسال اسلحه به تروريست به دفتر استن مي فرستد. استن ‏که مخفيانه سرگرم کار روي زرهي مشابه است، بعد از اطلاع يافتن از ماجرا تصميم به نبرد با توني و نابودي او مي ‏گيرد

چرا بايد ديد؟‎ ‎

جاناتان کوليا فوريو متولد 1966 نيويورک است। در 1988 تحصيل در کالج کوئينز را نيمه تمام گذاشت و به شيکاگو ‏رفت تا کمدين شود. در تئاترهاي بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولين نقش کوچک خود را در فيلم رودي به دست ‏آورد. سال بعد وارد تلويزيون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازيگر-فيلمنامه ‏نويس با فيلم ‏Swingers‏ شهرتي به هم بزند. در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني متعددي ظاهر شد و تهيه کنندگي را نيز ‏آزمود. در سال 2003 اولين فيلم بلند سينمايي خود را به نام الف ساخت. فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد و راه براي ‏تامين سرمايه فيلم گران قيمت زاتورا باز کرد. مرد آهني سومين فيلم بلند فوريو است و با توجه به سه فيلمي که تاکنون ‏ساخته مي توان او را کارگرداني مناسب براي فيلم هاي خانوادگي و نوجوان پسند ارزيابي کرد. چيزي که خود نيز به آن ‏مي بالد. ‏با اين اوصاف بديهي است که مي تواند بهترين گزينه براي توليد اولين فيلمي باشد که استوديوي مارول نقش صاحب اثر ‏و سرمايه گذار را بازي مي کند. فيلمي با بودجه اي 186 ميليون دلاري که فوريو خود آن را نوعي فيلم مستقل ‏جاسوسي-مهيج که گويا رابرت آلتمن آن را با تاثيراتي از سوپرمن، داستان هاي تام کلنسي، فيلم هاي جيمز باند و پليس ‏آهنين و بتمن بازمي گردد کارگرداني کرده باشد. توصيف خوبي است و نبايد فراموش کرد که آلتمن نيز فيلمي چون ‏پاپاي]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با اين تفاوت که مرد آهني به گفته خالقانش بر اساس شخصيتي ‏واقعي چون هاوارد هيوز ساخته شده که عاشق هوانوردي، فيلمسازي، اختراع و ... بود. ‏بنا به اقتضاي روز داستان کمي تغيير يافته و به روز شده است. در قصه اصلي استارک در جنگ ويتنام زخمي مي شد ‏و سپس در جنگ خليج شرکت مي کرد، اما در فيلم محل وقوع داستان به افغانستان تغيير يافته است. البته اين موضوع ‏سبب نشده تا فيلم حال و هوايي واقعگرايانه پيدا کند. ‏مرد آهني شايد مهم ترين و مورد پسندترين قصه مصور مارول نباشد، اما به دليل داشتن مابه ازاي بيروني[هاوارد ‏هيوز] با الگوهاي قهرماني در قرن بيستم بيشتر همخواني دارد. طبيعي است چنين ابرقهرماني بايد خيلي زودتر از اينها ‏روي پرده سينما ظاهر مي شد. او بر خلاف اسپايدرمن/مرد عنکبوتي توسط يک حيوان گزيده نمي شود، يا مانند ‏سوپرمن مادرزاد داراي نيروهاي خارق العاده نيست. بلکه او مردي متعلق به زمانه ماست که تنها توانايي اش ساختن و ‏ابداع ابزار است. يک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخريبي اختراعات پي مي برد، يعني زماني که روي خود ‏حضرت شان امتحان مي شود. اما راه حل نهايي آن قدرها هم مسالمت آميز نيست و ته رنگي از تصور آمريکايي هاي ‏امروز براي دست يافتن به صلح دارد: استفاده از زور يعني جنگ براي صلح. به همين خاطر قهرمان ما هم بعد از ‏اعلام توقف خط توليد موشک هاي جريکو[به خاطر اينکه سربازان آمريکايي هم با سلاح هاي ساخت کارخانه خود او ‏لت و پار مي شوند!] چاره اي نمي بيند تا زره خارق العاده خود را توليد کند و به جنگ تروريست ها و حاميان ‏آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازي] برود!‏رابرت داوني جونيور که براي رسيدن به قالب فيزيکي نقش بسيار تلاش کرده، در ترسيم چهره پر تناقض اين قهرمان ‏کمي تا قسمتي عياش و اصولاً يک بچه بد موفق است. مي ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتي است از ‏دوستداران خود را فيض ديدارش محروم کرده بود، در نقشي کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد مي دهد. ‏بريجز نيز در نقش آدم بد قصه با سري طاس و انگيزه هايي پذيرفتني خوش درخشيده است. مي ماند حضور دو ايراني-‏رامين جوادي و شاون توب- در دو نقش پر اهميت که مي تواند انگيزه قوي براي تماشاي فيلم از سوي ايراني ها باشد. ‏کارگردان فيلم اعلام کرده که مرد آهني اولين فيلم از يک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 ‏اکران شود. ولي تا آن زمان سه سال بايد صبر کنيد. پس دم را غنيمت شمرده و به تماشاي همين يکي برويد!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، علمي تخيلي، مهيج. ‏


لینکهای دانلود :










Armin


نويسنده و کارگردان: اوگنين موسيقي: ميکائيل بائر. مدير فيلمبرداري: استانکو هرچگ، ودران سامانوويچ. ‏تدوين: ويه ران پاولينيچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازيگران: امير حاژيحافيظ بگوويچ[ايبرو]، آرمين ‏عمروويچ[آرمين]، ينس مونشاو]اولريش]، ماري بومر[گودرون]، باربارا پرپيچ[مارتينا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو ‏پريچ[زوکي]، بوريس اسوارتان[پريچ]، داريا لورنچي[آيدا]، ايوانا بولانکا[نانا]. 82 دقيقه. محصول 2007 کرواسي، ‏بوسني هرزه گوين، آلمان. برنده جايزه بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ از جشنواره دوربان، برنده دلفين نقره ‏براي بهترين فيلمنامه از جشنواره فسترويا-ترويا، برنده جايزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوي واري، برنده جايزه ‏فيپرشي از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ و بهترين فيلمنامه از ‏جشنواه پولا. ‏ايبرو و پسرش آرمين از شهر کوچک شان در بوسني به طرف زاگرب حرکت مي کنند. قرار است آرمين در جلسه ‏انتخاب بازيگر نوجوان براي فيلمي درباره جنگ در بوسني که توسط کارگرداني آلماني ساخته مي شود، شرکت کند. اما ‏ظاهراً روياي پسر با اتفاقاتي کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بين راه اتوبوس خراب مي شود و آنها دير ‏سر قرار مي رسند. پس از اصرار و خواهش هاي ايبرو مبني بر اينکه فرصتي به آرمين بدهند، کارگردان مي گويد که ‏براي نقش مورد نظر مسن است. آرمين که آرزوي بازي در فيلم را دست نيافتني مي بيند، عصبي است. ايبرو مي کوشد ‏تا با توسل به راه هاي مختلفي مانند ايجاد رابطه با اعضاي گروه فيلمسازي شانسي ديگر براي پسرش فراهم کند. تنها ‏دست آويز او اين بار توانايي ارمين در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان مي پذيرد تا به نواختن آرمين گوش ‏دهد. اما در ميانه کار آرمين دچار حمله صرعي مي شود. فرداي آن روز که ايبرو و آرمين آماده بازگشت به شهرشان ‏شده اند، کارگردان با پيشنهاد تازه اي مبني بر ساخت فيلمي مستند درباره آرمين و اينکه در زمان جنگ چه بر سر او ‏آمده، به سراغ شان مي رود. آرمين پيشنهاد را رد مي کند. ايبرو نيز به حمايت او بر اين تصميم صحه مي گذارد و پدر ‏و پسر به شهر خود بازمي گردند.‏

چرا باید دید ؟


براي دوستدار سينماي اروپاي شرقي، مخصوصاً يوگسلاوي سابق اوگنين سيويليچيچ نام شناخته شده اي است। البته نه ‏براي تماشاگر ايراني که تنها فيلم هاي دهه 1960 تا 1980 پارتيزاني يوگسلاوي سابق را ديده و از موج هاي تازه در ‏سينماي بالکان دور و بي خبر است. سيويليچيچ متولد 1971 با فيلمنامه نويسي آغاز و از 1991 با ساختن فيلم هاي ‏ويدئويي کوتاه شروع به کارگرداني کرد. 8 سال بعد اولين فيلم بلندش را با نام آرزو مي کنم يک کوسه بودم ساخت. ‏دومين فيلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت مي خواهم! را در سال 2004 کارگرداني کرد. هر دو فيلمش موفق شدند ‏جوايزي در جشنواره هاي داخلي کسب کنند. اما آرمين سومين فيلم وي که موفق ترين کار او تا اين لحظه به شمار مي ‏رود، توانسته ستايش منتقدان و داوران جشنواره هاي بين المللي را کسب و به عنوان نماينده سينماي کشورش به آکادمي ‏اسکار معرفي شود.‏فيلم که اولين بار در جشنواره برلين 2007 به نمايش در آمد، بر خلاف تصور خيلي ها به جنگ در بالکان، فروپاشي ‏يوگسلاوي، نسل کشي، ضايعات جنگ، فقر و پريشاني متعاقب آن و حتي ميل و آرزوي آرمين به بازي در فيلم نمي ‏پردازد. تمام فيلم اديسه اي است که در پايان آن- زماني که پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند- پسر از عشق و محبت ‏بي حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد. ‏آرمين يک ميني درام است که با جزئياتي دقيق و لحظاتي به ياد ماندني زينت يافته و قادر به ايجاد لحظاتي پر از تشويش ‏و نگراني براي تماشاگر است. تا نيمه فيلم حدس زدن دليل رفتار عصبي پسر، توجه هاي بيش از اندازه پدر به او و ‏تلاش هايش براي اهداي فرصت حضور در يک فيلم به فرزندش در هاله اي رمز و راز پيچيده شده است. و حتي ‏زماني که تماشاگر شاهد حمله صرعي آرمين مي شود و مي پندارد دليل اين همه توجه را يافته، سيويليچيچ تک خال تازه ‏اي رو مي کند. پدر بي شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اينکه در جنگ دچار آسيب شده است. او فقط تلاش مي ‏کند در عين سادگي و حتي با وجود ندانستن زبان با اعضاي گروه فيلمسازي رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل ‏مقصود برساند. از او مي خواهد قوي باشد، اجازه سيگار کشيدن را به اومي دهد تا به وي يادآور شود بزرگ شده و در ‏پايان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکري اش نيز صحه مي گذارد. ‏سيويليچيچ در سومين فيلمش موفق مي شود تا با خلق و چيدن صحنه هايي ساده و به ياد ماندني تماشاگر اشنا با تاريخ ‏سينما را به ياد نئورئاليست هايي چون دسيکا يا ويسکونتي بيندازد. رابطه ميان ايبرو و آرمين 14 ساله يادآور رابطه ‏آنتونيو و برونو ريچي در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهي که بر فيلم سايه افکنده قادر است تا به اندازه بسياري از ‏فيلم هايي که درباره جنگ اين نقطه از دنيا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فيلم فاقد موسيقي است، اما فيلمبرداري ‏خوب و بازي بي نظير امير حاژيحافيظ بگوويچ اجازه نمي دهد تا به نبود آن فکر کنيد!‏ژانر: درام. ‏

لینکهای دانلود








تولد اختاپوس ها‎‎‏ / Water Lilies


نويسنده و کارگردان: سلين شياما। موسيقي: ژان باپتيست د لوبيه. مدير فيلمبرداري: کريستال فورنيه. تدوين: ژولين ‏لاشري. طراح صحنه: گونديل بسکون. بازيگران: پولن آکوار[ماري]، لوئيز بلاشر[آن]، آدل هينل[فلوريان]، وارن ‏ژاکن[فرانسوا]، باربارا رنار[ناتاشا]، ماري ژيلي-پي ير[صندوق دار]، استر سيرونيو[فروشنده]، ژروم ‏استيب[ماساژور]، ايوون ويه ماري[همسايه]. 85 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر:‏‎ Les Pieuvres، ‏Water ‎Lilies‏. برنده جايزه جوانان از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ، نامزد سزار بهترين کار اول، برنده جايزه لويي ‏دلوک بهترين فيلم. ‏ماري اغلب اوقات خود را در استخر و سالن هاي شنا مي گذراند، اما عضو تيم نيست و فقط با تماشاي ديگران وقت ‏خود را پر مي کند. دوست نزديک او آن که عضو تيم است، دختري اندکي چاق و بر خلاف ماري بزرگ تر از سن خود ‏ديده مي شود. او شيفته پسر شناگري به نام فرانسوا است، اما فرانسوا حتي حاضر به حرف زدن با وي نيست. فرانسوا ‏مرتباً در اطراف فلوريان –ملکه نمايش هاي آبي- و دختري زيباست. ماري کم کم خود را به فلوريان نزديک مي کند و ‏موفق مي شود تا از طريق وي مرتب در سالن شنا حضور داشته باشد. اما به زودي مي فهمد که فلوريان با پسرهاي ‏زيادي ارتباط دارد. چيزي که به زودي مشخص مي شود شايعه اي بيش نيست...


چرا باید دید ؟


سلين شياما متولد 1980 پونوآز، فرانسه است। در رشته ادبيات فرانسه درس خوانده و سپس در فميس[ايدک سابق] دوره ‏فيلمنامه نويسي گذرانده است. دو فيلمنامه اش توسط ديگران به فيلم برگردانده شده اند و تولد اختاپوس ها اولين فيلم او در ‏مقام کارگرداني است. ‏تولد اختاپوس ها يا هشت پاها يک مطالعه درخشان روانشناسانه از دوران بلوغ در ميان دخترهاست. سه دختر که ‏زندگي شان با سالن ها و استخرهاي شنا گره خورده و در طول فيلم تقريباً اثري از اعضاي خانواده آنان و در نتيجه ‏اتوريته بزرگسالان به چشم نمي خورد. فيلم که با نام نيلوفر آبي پخش جهاني يافته، اولين بار در بخش نوعي نگاه ‏جشنواره کن به نمايش در آمد و مورد تحسين قرار گرفت. شخصاً فيلم را تماشاي نوعي شطرنج احساسي ميان سه دختر ارزيابي مي کنم، که هدف شان بازي بي وقفه براي به ‏دست آوردن تجربه هاي آميخته با هوس و کشف تن است. نام فيلم از رقص پاهاي دختران شناگر در زير آب گرفته شده ‏است. تماشاي فيلم به دليل موضوع مهم و تازه آن، همچنين ساختار سنجيده آن براي يک کار اول، و نمونه اي از سينماي ‏جديد فرانسه توصيه مي شود.‏ژانر: درام.‏










In Tranzit / در اردوگاه موقت


کارگردان: تام رابرتز. فيلمنامه: ناتاليا پورتنووا، سايمون ون در بورگ. موسيقي: دن جونز. مدير فيلمبرداري: سرگئي ‏آستاخوف. تدوين: پل کارلين. بازيگران: توماس کرچمان[مکس]، ورا فارميگا[ناتاليا]، دانيل بروئل[کلاوس]، ناتاليا ‏پرس[زينا]، اينگبورگا داپکونايته[ورا]، تکلا رويتن[الينا]، يوگني ميرونوف]آندري]، جان مالکوويچ[پاولوف]، بورلي ‏هاتسپرينگ[آنيا]، پاتريک کندي[پيتر]، جان لينچ[ياکوف]. 108 دقيقه. محصول 2007 روسيه، انگلستان. ‏اولين زمستان بعد از پايان جنگ جهاني دوم. گروهي از سربازان و افسران آلماني به اردوگاهي موقت فرستاده مي شوند ‏که توسط زنان اداره مي شود. فرمانده اردوگاه در صدد دلربايي از مافوق خود پاولوف است، اما در اين کار موفق ‏نيست. دکتر اردوگاه ناتاليا نيز با مشکل بزرگي دست به گريبان است. شوهرش آندري در جنگ زخمي شده و قدرت ‏تکلم و حافظه خود را از دست داده است. او اکنون به عنوان نگهبان در اردوگاه خدمت مي کند و ناتاليا سعي دارد از او ‏مراقبت و وي را درمان کند. پاولوف اصرار دارد تا آندري را به آسايشگاه بفرستد، اما ناتاليا مخالف اين کار است. ديگر ‏زنان مامور در اردوگاه نيز مشکلات خاص خود را دارند، از جمله ورا که تمامي خانواده اش توسط آلماني کشته شده اند ‏و با رسيدن اسراي آلماني موقعيت را براي انتقام جويي مساعد مي بيند. اما هدف اصلي پاولوف از اسکان دادن اين اسرا ‏در اردوگاهي موقت، کشف هويت واقعي اين افراد است. کساني که با پنهان کردن هويت خود در صدد فرار از محاکمه ‏يا مجازات به عنوان جنايتکار جنگي هستند. به زودي ميان زنان نگهبان که مدت هاست مردي را نزديک خود نديده اند، ‏و اسراي آلماني روابطي پديد مي آيد. اين واقعه چندان به مذاق پاولوف خوش آيند نيست. اما ناتاليا و دوست يهودي شا ‏ياکوف با فراهم کردن مقداري آلات موسيقي از اسرا مي خواهند تا براي ترتيب دادن يک مجلس رقص تمرين کنند. در ‏شب موعود همه چيز به خوبي پيش مي رود و تمامي اسرا با آغوش باز توسط زن ها پذيرفته مي شوند. اما مکس ارشد ‏اسرا که نزد ناتاليا رفته، هنگام بازگشت توسط کلاوس مضروب مي شود. چون اين دو نفر از هويت واقعي يکديگر ‏اطلاع دارند و به نظر مي رسد تنها راه مرگ يکي از آنهاست...‏


چرا باید دید ؟

تام رابرتز از نام هاي معتبر تلويزيوني است. تاکنون دوبار براي ساخت اپيزودهايي از مجموعه هاي ‏Cutting Edge‏ ‏و ‏‎ Frontline‎نامزد جايزه امي بوده و تماشاگران جدي فيلم هاي مستند او را با اولين و دومين ساخته هاي تلويزيوني اش ‏‏[در جستجوي فرزندان روسيه مادر و قطار مرگ] به ياد دارند. در اردوگاه موقت اولين فيلم داستاني او در مقام ‏کارگرداني است. ‏شايد سخن گفتن از جنگ جهاني دوم بعد از گذشت نيم قرن و وجود نزاع هاي خونين تازه و متاخرتر، کاري ديرهنگام و ‏حتي عبث به نظر آيد. انتخاب چنين سوژه اي نيز از سوي مستندسازي کارکشته مي تواند يک اشتباه تاکتيکي تلقي شود، ‏اما باور کنيد تا زماني که بشر قادر به استفاده از سلاح براي از بين بردن همنوع باشد، جنگ ها همه کم و بيش شبيه هم ‏خواهند بود. البته رابرتز دست روي سوژه اي فرعي گذاشته که تا امروز بسيار کم به آن پرداخته شده و آن موضوع ‏اسراي آلماني است. آن هم در بهشت سوسياليست ها که نمايش گل آفتابگردان دسيکا در چند دهه قبل باعث آشفته شدن ‏خواب خيلي ها شد. رابرتز در چرخشي انساني نشان مي دهد که چگونه مي توان با دشمن شکست خورده خوابيد و هم ‏او را بالا کشيد و هم خود را تسکين داد. چنين واقعه اي نه فقط باعث در هم شکسته شدن تفکرات ايدئولوژيکي مي شود، ‏بلکه دايره تنگ تفکرات قومي را نيز از ميان برمي دارد. آن هم در ميان دو دشمن ائديولوژيک قدرتمند قرن بيستم که ‏امروز هر دو از ميان رفته اند. اما قصه انساني افراد درگير در آن مقطع زماني هنوز تازه است. ‏رابرتز به گواه نوشته هاي آغازين فيلم، اولين فيلم داستاني خود را بر اساس ماجرايي واقعي ساخته که وقوع آن امري ‏محتمل و پذيرفتني است و همين امر بر ارزش فيلم مي افزايد. تلاش وي براي فضاسازي نيز قرين موفقيت بوده و ‏تماشاگر را به راحتي درگير مي کند. در اردوگاه موقت که اولين بار در جشنواره فيلم برلين به نمايش در آمد، اما مورد ‏استقبال زيادي قرار نگرفت. يقين دارم اگر چنين فيلمي قبل از فروپاشي شوروي ساخته مي شد، نمايش آن با جار و ‏جنجال و حتي موفقيت تجاري بيشتري همراه بود. البته راه يابي فيلم به اينترنت- دو ماه بعد از جشنواره و قبل از نمايش ‏عمومي- آن را به سرنوشت سنتوري خودمان دچار کرد، با اين وجود تماشاي آن خالي از لطف نيست. اما توقع نقش ‏بزرگي از دانيل بروئل يا جان مالکوويچ نداشته باشيد، چون با وجود داشتن کادر بين المللي خوب در پشت و جلوي ‏دوربين، حاصل کار چيزي معمولي-نه به معناي منفي آن- است. يک فيلم قابل قبول که مي توانست بهتر از اين باشد!‏ژانر: درام، جنگي، عاشقانه. ‏

لینکهای دانلود:









Fool's Gold‎‏


کارگردان: اندي تنانت فيلمنامه: جان کالفلين، دانيل زلمن، اندي تنانت بر اساس داستاني از جان کالفلين و دانيل زلمن. ‏موسيقي: جورج فنتون. مدير فيلمبرداري: دان برجس. تدوين: تروي تاکاکي، تريسي ويدمور-اسميت. طراح صحنه: ‏چارلز وود. بازيگران: ماتيو مک کاناهي[بنجامين فينگان]، کيت هادسن[تس فينگان]، دانلد ساترلند[نايجل هانيکات]، ‏الکسيس زينا[جما هانيکات]، ايون برمنر[آلفونز]، ري وينستون[مو فيچ]، کوين هارت[بيگ باني]، ملکوم جمال ‏وارنر[کوردل]، ديويد رابرتز[سايروس]، مايکل مالهرن[ادي]، آدام له فور[گري]، روهان نيکول[استفان]. 113 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. ‏بن فينگان يک جوينده گنج هاي دريايي است. مردي جوان و خوش قيافه که در آستانه جدايي از همسرش تس قرار دارد. ‏بن سرانجام موفق مي وشد تا ردي از يک کشتي غرق شده قرن هجدهمي حاوي 40 صندوق طلا و جواهر بيابد. اما ‏همزمان با اين اتفاق کشتي و تمامي وسايل خود را از دست مي دهد. تس بعد از طلاق شروع به کار نزد ميلياردي به نام ‏هانيکات مي کند تا زندگي تازه اي براي خود دست و پا کند. بن نيز در صدد يافتن راهي براي تامين کشتي و ملزومات ‏براي خارج کردن گنج از زير درياست. اما يک مشکل بزرگ ديگر نيز سر راه وي قرار دارد. منطقه اي که گنج در آن ‏يافته شده، در نزديکي ساحل جزيره اي متعلق به تبهکاري سياه پوست مشهور به بيگ باني است که از ماجرا بو برده و ‏قصد دارد تا گنج را تصاحب کند. همزمان دختر هانيکات به نام جما براي گذراندن دو هفته به کشتي پدرش پا مي گذراد ‏و در پي حادثه اي بن با وي آشنا مي شود. با کشف رابطه بن و تس توسط هانيکات ها و شنيدن ماجراي گنج از زبان ‏وي، بر اثر اصرارهاي جما که به دنبال حادثه و هيجان است، پدرش سرمايه لازم را در اختيار وي مي گذارد. اما بن ‏بايد با رسيدن به محل گنج، رقيبي قديمي به نام مو فيچ نيز سرگرم کاوش در آنجا مي بيند....‏

چرا بايد ديد؟‎ ‎

اندي تنانت متولد 1955 شيکاگو است। در دانشگاه جنوب کاليفرنيا زير نظر جان هاوسمن درس خوانده، ابتدا رقصنده و ‏سپس نويسندگي را پيشه کرده و حالا کارگردان و گاه بازيگر و تهيه کننده است. با ساختن فيلم هاي تلويزيوني از آغاز ‏دهه 1990 آغاز و در 1995 با فيلم ‏It Takes Two‏ وارد سينما شده است. فيلم هاي قبلي اش عموماً کمدي هاي ‏عاشقانه سبکي چون ‏Ever After، آنا و سلطان، آلاباما خانه عزيزم و موفق ترين فيلم او هيچ[‏Hitch‏] بودند. ‏طلاي احمق ها يا به اعتبار فرهنگ هاي لغت طلاي حمقا که نامي براي پيريت يا سنگ نور است، آخرين فيلم تنانت نيز ‏به روال کارهاي پيشين وي در همين ژانر مي گنجد، اما بار ماجرايي آن پر رنگ تر است و جلوه اي ايندياناجونزي ‏دارد که در سايه حضور ماتيو مک کاناهي که قبلاً در فيلم صحرا[برک ايزنر، 2005] نقشي مشابه را بازي کرده، پر ‏رنگ تر از حواشي عاشقانه فيلم شده است. طلاي احمق ها که با سرمايه اي 70ميليون دلاري توليد شده، تاکنون همين ‏مقدار-نه بيشتر- نصيب سازندگان خود کرده که رقم درخشاني براي چنين فيلمي محسوب نمي شود. مشکل عمده فيلم از ‏داستان کم و بيش کليشه اي آن آغاز مي شود که جاي چنداني براي مانور ندارد. از لحظه آغاز فيلم مي دانيم که در پايان ‏بن و تس آشتي خواهند و پدر و دختر کوچولوي ثروتمند هم بيشتر همديگر را خواهند شناخت. مي ماند جنبه ماجرايي ‏فيلم که به روال فيلم هاي متاخري چون گنجينه ملي بايد زنجيره اي از حوادث با منطق و بي منطق را پشت سر هم قطار ‏کند. البته طنز نيز فراموش نشده تا تماشاگر شاد و شنگول از سالن بيرون رود. و ‏همين!‏اگر کسي در ميان خوانندگان فيلم اعماق را ديده باشد، شايد طلاي احمق ها را نسخه کميک آن-البته بدون کمدي- فرض ‏کند. چون نه کيت هادسن از شيطنت جبلي و ارثي خود[او دختر گولدي هاون است] چيزي به معرض نمايش گذاشته و ‏نه دانلد ساترلند کهنه کار براي ايفاي نقش يک ميلياردر سالخورده مناسب است. تصور مي کنم بهترين صفت براي ‏ناميدن طلاي احمق ها نام خود فيلم باشد که از قديم گفته اند نام ها از آسمان نازل مي شوند. البته منتقدين فرنگي در ‏شوخي با فيلم گنجينه ملي/ ‏National Treasure‏ صفت گنجينه نامعقول/‏‎ Irrational Treasure‎را برايش ساخته اند!‏ژانر: ماجرايي، کمدي، عاشقانه، مهيج.