از رابطه های راه دور بیزارم. توی زندگی بعدیم میروم در خانهی روبروییم را میزنم و از میان ساکنینش برای خودم دوست انتخاب میکنم. عاشقش میشوم. باهاش زندگی میکنم. دلم که بخواهدش میروم زنگ درش را میزنم و میپرم توی بغلش.میمیرم همانجا.
توی زندگی بعدیم یک قانون مینویسم که رابطه با آدمهای دور از دسترس ممنوع. توی زندگی بعدیم ممنوع میکنم که آدم رابطهم بیشتر از آنچه که ساعت پنج صبح اگر دلم بخواهدش نتواند ازم دور شود. توی زندگی بعدیم یک چیزی اختراع میکنم که هر رابطهای را به محض فاصله گرفتن طرفین از یکدیگر و بروز دلتنگی بدون چارهی بدبخت کننده خود به خود پودر کند، دود کند بفرستد هوا.
توی زندگی بعدیم آدمم را قورت میدهم.