سلامتی راننده تاکسی خط انقلاب – ونک
که کیف پولی رو با زحمت زیاد بعد سه روز میرسونه به صاحبش و سلامتی انسانی که عکس دوست دختر آدم تو کیفو برعکس میزاره تو کیف که ادم خیالش راحت باشه وقتی کیفو بعد از سه روز میبینه
میخوام بگم یه همچین شهری  یه همچین آدمایی رو دوس دارم من
سلامتی همه دیونه های امین آباد 


دلیل کمبود هایم
کم بودن هایت بود..
خدایا اگه نمی دونی تنهایی چیه
چرا نگاهم نمی کنی؟
اگه می دونی
چرا بغلم نمی کنی؟
به‌سلامتی اون شوفر هواپیما که می‌فهمه بارش آهن نیست، عزیز ماست

هنوز خواب بودی فکر کردم تا پاشدی بگم بهت خواب رنگین‌کمان دیدم، الکی. می‌خواستم دروغ بگم، می‌خواستم وقتی هنوز اون حال بین خواب و بیداری رو داری خودم رو تو بغلت جا بدم و بگمت خواب رنگین‌کمان دیدم یه رنگین کمان خیلی بزرگ و قشنگ. بعد تو هیچی نمی‌گفتی لبخند می‌زدی بعد من یکم بلند می‌شدم جوری که صورتت رو ببینم و تعریف می‌کردم که اره خیلی قشنگ بود یه جای قشنگی بود من یکی از رنگای رنگین‌کمانه بودم. باورت میشه؟ بعد تو لبخند پررنگتری می‌زدی لابد و دستت که پشتم بود رو یکم یکم کوچولو فشار می‌دادی که یعنی باز بیا بغلم من دوباره خودم رو جا می‌دادم بغلت و می‌گفتم خیلی حس خوبی بود کاش ‌رنگین‌کمان بودیم یه زندگی کوتاه و قشنگ داشتیم.
بیدار که شدی نگات که کردم دیدم دلم نمی‌خواد هیچی بگم دلم نمی‌خواست با دروغ یه لحظه‌ی قشنگ بسازم. چندساعت بعد وقتی داشتم ظرفای نشسته‌ی از نمی‌دونم کی رو می‌شستم گفتی دیشب یه خواب عجیبی می‌دیدم شیر آب رو بستم اما برنگشتم نگات کنم پرسیدم چی؟ گفتی یادم نمی‌آد…


از رابطه های راه دور بیزارم. توی زندگی بعدی‏م می‏روم در خانه‏ی روبرویی‏م را می‏زنم و از میان ساکنین‏ش برای خودم دوست انتخاب می‏کنم. عاشق‏ش می‏شوم. باهاش زندگی می‏کنم. دلم که بخواهدش می‏روم زنگ درش را می‏زنم و می‏پرم توی بغلش.می‏میرم همان‏جا.
توی زندگی بعدی‏م یک قانون می‏نویسم که رابطه با آدم‏های دور از دسترس ممنوع. توی زندگی بعدی‏م ممنوع می‏کنم که آدم رابطه‏م بیشتر از آنچه که ساعت پنج صبح اگر دلم بخواهدش نتواند ازم دور شود. توی زندگی بعدی‏م یک چیزی اختراع می‏کنم که هر رابطه‏ای را به محض فاصله گرفتن طرفین از یکدیگر و بروز دلتنگی بدون چاره‏ی بدبخت‏ کننده خود به خود پودر کند، دود کند بفرستد هوا.
توی زندگی بعدی‏م آدمم را قورت می‏دهم.


از رابطه های راه دور بیزارم. توی زندگی بعدی‏م می‏روم در خانه‏ی روبرویی‏م را می‏زنم و از میان ساکنین‏ش برای خودم دوست انتخاب می‏کنم. عاشق‏ش می‏شوم. باهاش زندگی می‏کنم. دلم که بخواهدش می‏روم زنگ درش را می‏زنم و می‏پرم توی بغلش.می‏میرم همان‏جا.
توی زندگی بعدی‏م یک قانون می‏نویسم که رابطه با آدم‏های دور از دسترس ممنوع. توی زندگی بعدی‏م ممنوع می‏کنم که آدم رابطه‏م بیشتر از آنچه که ساعت پنج صبح اگر دلم بخواهدش نتواند ازم دور شود. توی زندگی بعدی‏م یک چیزی اختراع می‏کنم که هر رابطه‏ای را به محض فاصله گرفتن طرفین از یکدیگر و بروز دلتنگی بدون چاره‏ی بدبخت‏ کننده خود به خود پودر کند، دود کند بفرستد هوا.
توی زندگی بعدی‏م آدمم را قورت می‏دهم.

سال نو شد و آن شش ماه انتظار هم گذشت و نمردم ! 
نمردم هنوزم  اما همچنان مثل سال پیش فکر می کنم امیدوار بودن یکجور بیماری است، البته حالا فهمیدم که ناامید بودن هم. حالا فکر می کنم یک وضعیت خلسه ی خوبی وجود دارد بین امیدوار بودن و نبودن که من الان آنجا هستم…
به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره
ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و ادمو سرویس کرده