غمگین نمی شوم. به خیرگی می رسم درخودم. دیگر هیچ صدایی را نمی خواهم بشنوم. تنها مرور می کنم،گفت و گومان را . قلبم ضرب می گیرد. دستگاه حسم ماهور می شود . بچه ها و دبیرم بالا سرم پرپر می زندند، گزارشت چه می شود. باید به سلامم پاسخ می دادی.وقتی که در خلاء نه تو بودی و نه من . میان سلول های الکترنیک . همه ماجرا یک روز تمام می شود. چه کسی مالک کسی دیگرست وقتی که حیات بیم بودنمان را اندازه نگرفته است. بیا صادق باشیم بیش از آنکه قهرمان باشیم برای باران و برای بهار.غمگین نمی شم . پرتاب می شم در حسی ناشناخته که هستی را مروری کنم. صدای خنده ها. بانوی نارنجی ، سیاه پوش شده است. چراغ های روشن طبقه سوم ساختمان همسایه خاموش . برای کسی که هیچ نمی خواهد ظلم است چراغ های خاموش. به تارکوفسکی بگویید سولاریس را طور دیگری بسازد. شاید خدامان را آنجا پیدا کردیم. رنج زندگی بدون خدا سخت می شود.دور از وطن بدون انگیزه فاجعه. بگذار تا تمام مرزها ، تمام آدم ها در تو تطهیر شوند. از تابستان گذشته است دودانگی.بگذار خدا بر تو بگذرد. فکر کردن به حیاطی که حوض ندارد. دیوانه کننده است. من می خواهم دوباره درخت گل محمدی پدر بزرگ گل دهد. آینه ها را بشکنم که پیر شدنم را نبینم . چه ظلمی به بشر بالاتر ازاین ؟ صدا به صدا نمی رسد . جواب سوالت داده نمی شود. من چیزی نمیخواستم به جز سلام . سلامت را نخواهند پاسخ گفت. دل ها در فراموشی است.....
سلام .
باید پاسخی بدهم ، گرچه بیم خفیفترین رنجشهارا در خود دارم ، باید پاسخی بدهم ، وقتی خود در چشم انتظاری بسر برده ام ، می دانم ، معنای انتظار و چشم انتظاری را بخوبی می دانم . از همین مقدار تاخیر هم پوزش می خواهم ، اما :
باید پاسخی بدهم ، جزء به جزء ، مانند روزها و کامنت های اول .
باید پاسخی بدهم ، اگر چه دوباره ، اگرچه همواره ، باید پاسخی بدهم ، باید تکرار فریاد حرفهای همیشگیم بر همه اینهمه هیاهو فائق و غالب آید .
هیچ کس هم نداند و نباید بفهمد تو که باید بدانی و فهمیده باشی .
باید پاسخی دهم ، بازهم آشکار و برملا ، برای تو که از همان روز اول هم مال من نبودی ، برای خودم که همیشه به درستی شناختیم ، قبول دارم هیچوقت من نه برای خودم بودم ، نه برای باران ، نه برای بهار و نه برای هیچ کس و هیچ چیز دیگر و حتی تو که بودنم را کردی بودن خودت .
بارها و بارها به انحاء مختلف بر رخم کشیدی کاری را که فقط و فقط برای تو ، برای آرامش تو ، برای نباریدنت ، برای نشکستنت برای ... به قیمت فروپاشی دوباره خود کردم و چه راحت آن را راحت می دانی و می خوانی که هیچم راحت نبود و من می دانم که می دانی ، حتی اگر به روی خودت هم نیاوری ، می دانم که می دانی ، تمام سختی های عالم ، تمام مشقتهای ایام ، تمام ناملایمات روزگار ، در این خود فروپاشی ساده نهفته بود ! چیزی که هست نمی دانم از چه خود را به فراموشی می بری ؟ از شکستن آینه می ترسی یا ...
باید پاسخی بدهم ، گرچه بیم خفیفترین رنجشهارا در خود دارم ، باید پاسخی بدهم ، وقتی خود در چشم انتظاری بسر برده ام ، می دانم ، معنای انتظار و چشم انتظاری را بخوبی می دانم . از همین مقدار تاخیر هم پوزش می خواهم ، اما :
باید پاسخی بدهم ، جزء به جزء ، مانند روزها و کامنت های اول .
باید پاسخی بدهم ، اگر چه دوباره ، اگرچه همواره ، باید پاسخی بدهم ، باید تکرار فریاد حرفهای همیشگیم بر همه اینهمه هیاهو فائق و غالب آید .
هیچ کس هم نداند و نباید بفهمد تو که باید بدانی و فهمیده باشی .
باید پاسخی دهم ، بازهم آشکار و برملا ، برای تو که از همان روز اول هم مال من نبودی ، برای خودم که همیشه به درستی شناختیم ، قبول دارم هیچوقت من نه برای خودم بودم ، نه برای باران ، نه برای بهار و نه برای هیچ کس و هیچ چیز دیگر و حتی تو که بودنم را کردی بودن خودت .
بارها و بارها به انحاء مختلف بر رخم کشیدی کاری را که فقط و فقط برای تو ، برای آرامش تو ، برای نباریدنت ، برای نشکستنت برای ... به قیمت فروپاشی دوباره خود کردم و چه راحت آن را راحت می دانی و می خوانی که هیچم راحت نبود و من می دانم که می دانی ، حتی اگر به روی خودت هم نیاوری ، می دانم که می دانی ، تمام سختی های عالم ، تمام مشقتهای ایام ، تمام ناملایمات روزگار ، در این خود فروپاشی ساده نهفته بود ! چیزی که هست نمی دانم از چه خود را به فراموشی می بری ؟ از شکستن آینه می ترسی یا ...
لبخند برای چه می زنی
وقتی که دیگر نمی شود به حوض آبی فکر کرد و ماهی هایش
لبخند برای چه می زنی
وقتی که دیگر هیچ مش حسنی گاوش را آنقدر دوست ندارد که اگر گاوش مرد، گاو شود
لبخند برای چه می زنی
وقتی از شب حادثه گذشته است و دریغ از دیدن
لبخند برای چه می زنی
وقتی ماهی های یک وبلاگ دونفره مدت هاست که غذا نخورده اند
حالا از جلوی آینه دور شو ...
دور دور
بگذار خورشید به جای تو زندگی کند ...
وقتی که دیگر نمی شود به حوض آبی فکر کرد و ماهی هایش
لبخند برای چه می زنی
وقتی که دیگر هیچ مش حسنی گاوش را آنقدر دوست ندارد که اگر گاوش مرد، گاو شود
لبخند برای چه می زنی
وقتی از شب حادثه گذشته است و دریغ از دیدن
لبخند برای چه می زنی
وقتی ماهی های یک وبلاگ دونفره مدت هاست که غذا نخورده اند
حالا از جلوی آینه دور شو ...
دور دور
بگذار خورشید به جای تو زندگی کند ...
از این همه حجم سکوتت وحشت می کنم . سکوتی که می رسد به حالا . نه حالا . به سه شنبه شبی که می گویی تمام آن روزها یاد آور خاطرات بد است برایت . من فکر می کنم چه ترسناک . چه ترسناک که یکی کنارت باشد و این همه نزدیک بی آن که بدانی چی می گذرد توی مغزش . بی آن که بدانی دارد عذاب می کشد هر لحظه و بیزار تر می شود هی و هی .
خیلی ترس دارد . دلم می خواهد بر گردم به تک تک آدم های زندگیم ؛ « کجاهاش بیشتر از من بدتان آمد که من نفهمیدم ؟ کجای سکوت تان نفرت بود و بیزاری که من نشنیدم ؟
خیلی ترس دارد . دلم می خواهد بر گردم به تک تک آدم های زندگیم ؛ « کجاهاش بیشتر از من بدتان آمد که من نفهمیدم ؟ کجای سکوت تان نفرت بود و بیزاری که من نشنیدم ؟
دلم برایت تنگ می شود زود برگرد و اینجا و آنجاهای دیگر بنویس ، نمی دانم الان در آن اتاق شش متری ایزوله چه می کنی و امروز سه شنبه لعنتی چه می شود برای تو و برای آن دخترکی که می دانم سخت دلبسته ات هست و حتما در گوشه ای از تهران خاکستری دارد برایت قل هوالله احد می خواند بی آنکه بداند منی هم نگرانتم سخت می تپد برگرد و زود بنویس مرد روزهای آفتابی
ای مردادی ترین رفیق زندگی ام
امروز سه شنبه هست و من ایمان دارم روز خوبی خواهد بود
امروز سه شنبه هست و من ایمان دارم روز خوبی خواهد بود
آدم بعضی اوقات دلش یک چیزهای ِ خاصی می خواهد / بعضی اوقات دلش تنهایی می خواهد یک روزاهایی یک بوس ِ خیس گذرا / گاهی دو تا چشم براق می خواهد بی عینک آفتابی وسط ظهر ِ تابستان / گاهی یه لیوان آب سرد !
یک موقع هایی یک میس کال ساده از یک نفر روی گوشی اش گاهی هم آدم دلش یک وبلاگ دو نفره می خواهد / بعد اسمش را بگذارد خانم فلان و آقای فلانی مثلا ، نه اصلا فلان و فلانی / اما اسمش معلوم باشد که دو نفره است / نوشته هایش بوی دو نفر را بدهند / دو مزه ، دو تا جنسیت مختلف / تکیه کلام هایش فرق کند مثلا یکی شان بگوید آخرش ، آن یکی بگوید تهش / معلوم باشد فرقشان و تلاششان/ برای هم کامنت بگذارند / توی پاچه هم بگذارند یک جاهایی/ پشتش دعواهایی هم بکنند باهم / درغیبت همدیگر وبلاگ آپ کنند و بعد مثلا یکی شان بگوید فلانی الان اینجا نیست آنجاست/ رفته است مسافرت !
اصلا بعضی اوقات آدم دلش یک وبلاگ خاله زنک می خواهد با کلی مخاطب خاله زنک با یک دوجین پست ِ صد کامنته که یکی از نویسنده هایش هم خانه ی خاله اش رفته باشد !
یک روزهایی وبلاگ دو نفر، تاسیس شده یی دلش می خواهد ادم!
یک موقع هایی یک میس کال ساده از یک نفر روی گوشی اش گاهی هم آدم دلش یک وبلاگ دو نفره می خواهد / بعد اسمش را بگذارد خانم فلان و آقای فلانی مثلا ، نه اصلا فلان و فلانی / اما اسمش معلوم باشد که دو نفره است / نوشته هایش بوی دو نفر را بدهند / دو مزه ، دو تا جنسیت مختلف / تکیه کلام هایش فرق کند مثلا یکی شان بگوید آخرش ، آن یکی بگوید تهش / معلوم باشد فرقشان و تلاششان/ برای هم کامنت بگذارند / توی پاچه هم بگذارند یک جاهایی/ پشتش دعواهایی هم بکنند باهم / درغیبت همدیگر وبلاگ آپ کنند و بعد مثلا یکی شان بگوید فلانی الان اینجا نیست آنجاست/ رفته است مسافرت !
اصلا بعضی اوقات آدم دلش یک وبلاگ خاله زنک می خواهد با کلی مخاطب خاله زنک با یک دوجین پست ِ صد کامنته که یکی از نویسنده هایش هم خانه ی خاله اش رفته باشد !
یک روزهایی وبلاگ دو نفر، تاسیس شده یی دلش می خواهد ادم!
دیوونه شدم ؟ یعنی من دیوونه ام ؟ چیزی انگار زنگ می زنه توی سرم.هان ؟! فکر کردم ناقوسه .نه ؟ صدای هیچ زنگ کلیسایی نیست که خبر از عروسی بده تو شهر ما... ها ها ها ! مطمئنی ؟ صدای تستره . وای آره خوده لامصبشه . داره می گه :نون سنگک سه هفته مونده توی فریزر یخش باز شده و دیگه می شه با پنیر خورد. خوبه که هنوز پنیرمون کپک نزده. غیر همون فکر کنم دیگه همه چی اینجا کپک زده، حتی هندونه ! هیچ وقت فکر نمیکردم تو زندگی ام که هندونه کپک بزنه ولی زد! دیوونه ام دیوونه . همیشه با خودم می گفتم بدترین لحظه زندگیم لحظه ای که دیگه سیگار کام نده . حالا فهمیدم بدترین لحظه زندگی اینه که چراغت روشن باشه و تو با من چت نکنی.هوم...جهان بینی آدم خوب عوض می شه . باورش سخته اما نمی دونم یه چیزهایی رو فکر می کنم تو زندگیم گم کردم مثل خاطره های کودکی . انگار اون چیز که نمی دونم چیه دیگه با من نیست. بهتره برم سرم رو از پنجره آویزون کنم بیرون و داد بزنم : خانوم ها آقایون . اگر گمشده منو دید بگید بیاد پیشم. من تنهام . کلیسا هم زنگ نمی زنه ! تستره .سیگار هم کام نمی ده ولی دیگه مهم نیست. آهان تستر! یادم رفت. نونم هم سرد شد! اه !
میخواهم بگویم خیلی سخت است.تمام وجودم درد میکند گوشی م را هی دم به دم چک میکنم.میدانم که الان مسیج بدهد هم جواب نمیدهم..میدانم تمام آن رد سی و هفت میس کالش در روزهای گذشته را..میدانم تمان آن مسیج هاش را..که من خواندم و گوشی م را انداختم یک گوشه..که باز خواندم و لبخند زدم و گوشی م را انداختم یک گوشه..حالا میخواهم اعتراف کنم که من آدمی ام که همیشه باید مورد خواستن واقع شوم.این یک اعتراف است.تمام عمر حالا بیست و پنج ساله ام من جوری با آدم هام رفتار کرده ام که من ناز باشم و آنها نیاز.و البته که منظور من مذکران زندگی مند وگرنه که برای حتا اینکه اطرافیان اناثم از من بدشان نیاید هم کاری نتوانسته ام بکنم.
حالا رسیده ام به اینجا که من به خودم گفتم باید ترک کنی این بازی را.که تا همین جاش بس است و یکجوری دیدم یک تلنگر خورده بهم که دارم روحا انگار وارد خیانت میشوم و همین که این حس را کنی تمام است.گفتم دتس اور و بی خیال و نشستم تماشا کردم بالا پایین پریدنش را داغ کردنش را تاب نیاوردنش را و اوایل از من که: من که گفته بودم..و بعد از من هیچ از من سکوت..این سکوته خیلی خووب بود..میتوانستی 3 شب از خواب بیدار شوی گوشی ت را نگاه کنی که چند تا میس کال و مسیج..بخوانی شان و باز بخوابی..بعد یک روز در آمد که اینجور است؟آی تریت یو از سیم از یو..و باید بگویم از دیدن خودم تووی آیینه ای که او به وحشت افتادم..حالا چند روز است که انگار دارد او هم ترک میکند..دو سه شبی است من از خواب که بیدار میشوم رووی گوشیم عکس پاکت ندارد هم..و این برای من درد دارد خب.اینجور میشود که لم میدهم, تاب میخورم گوشی ام را میگذارم رووی لبه ی پنجره ..و هر چند ثانیه بهش نگاه میکنم به بهانه ی ساعت چند شده لابد.
درد دارد ترک کردن و من حالا میدانم این ذره ذره ترک کردن..این هنوز کمی از شما پیشش ماندن جانفرساست..جانفرساست.
حالا رسیده ام به اینجا که من به خودم گفتم باید ترک کنی این بازی را.که تا همین جاش بس است و یکجوری دیدم یک تلنگر خورده بهم که دارم روحا انگار وارد خیانت میشوم و همین که این حس را کنی تمام است.گفتم دتس اور و بی خیال و نشستم تماشا کردم بالا پایین پریدنش را داغ کردنش را تاب نیاوردنش را و اوایل از من که: من که گفته بودم..و بعد از من هیچ از من سکوت..این سکوته خیلی خووب بود..میتوانستی 3 شب از خواب بیدار شوی گوشی ت را نگاه کنی که چند تا میس کال و مسیج..بخوانی شان و باز بخوابی..بعد یک روز در آمد که اینجور است؟آی تریت یو از سیم از یو..و باید بگویم از دیدن خودم تووی آیینه ای که او به وحشت افتادم..حالا چند روز است که انگار دارد او هم ترک میکند..دو سه شبی است من از خواب که بیدار میشوم رووی گوشیم عکس پاکت ندارد هم..و این برای من درد دارد خب.اینجور میشود که لم میدهم, تاب میخورم گوشی ام را میگذارم رووی لبه ی پنجره ..و هر چند ثانیه بهش نگاه میکنم به بهانه ی ساعت چند شده لابد.
درد دارد ترک کردن و من حالا میدانم این ذره ذره ترک کردن..این هنوز کمی از شما پیشش ماندن جانفرساست..جانفرساست.
Subscribe to:
Posts (Atom)