چقدر ساعت نمیگذرد. چقدر روزها کندند. انگار سالهاست پنجشنبه است.
میگوید خوشی زده زیر دلت؟ نگام که بش نمیرسد. مجبورم برای خودم پشت مونیتور غمگین شوم و براش بنویسم شاید. اما من آدم لحظههام. من خشنودم برای زندگیم.من میدانم چقدر منتظر بودم برای این روزها.اما حالا این روزها..خب من بیحوصله است...
من تنهاست...من دلش حزن دارد...
من دلم مونی میخواد ...
من میخواست روزها میگذشتند زودتر...
اینها را به او نمیگویم...
میگوید من وقتی غمگین میشوم چشمهام انگار میلرزند..میگوید چشمهام میلرزند ،مثل لحظههای پیش از گریه..میگوید من وقتی غمگینم همیشه انگار میخواهم بزنم زیر گریه،انگار چشمهام اشک دارند..حالا من روزهاست غمگین است، هوای گریهش است..