من یک فرمانده ام
بدون آخرین سنگر تسلیم نشده

به ما گفته بودند همیشه یک آخرین سنگر تسلیم نشده ای هست
من به شما آیندگان میگویم که "همیشه" بزرگترین دروغشان بود
هیچ کسی نمانده که با من بمیرد
سربازانم همه در دوزخ انتظارم را میکشند

من فرمانده ی جنگم
اینجا دروازه های دوزخ است
آخرین سنگر تسلیم شد
این پایان پیام است
و پایان پیام ، پایان من است

صنما... جفا رها کن... کرم این روا ندارد...
                         بنگر به سوی دردی... که ز کس، دوا ندارد...
                                                      صنما... جفا رها کن... کرم این روا ندارد...

مي بيني سالهاست از دوبار نگاه کردن کسي دلت نلرزيده.
اين روزها
هر هيجاني 
هر خبري
هر نوشته اي
اشکم را در ميآورد و گلويم را پر از بغض مي کند
شادي يا غم
فرقي نمي کند
اين روزها اين بغض بي درمان 
به هر تلنگري مي شکند

جیغ کشیدم . تمام شب جیغ کشیدم . من خوب می دانم که جیغ را می زنند و نمی کشند ، اما من می کشیدم . یعنی آن جور زجر آوری که صدا در گلویم خفه شده بود و در نمی آمد و من می خواستم در بیاید از نوک انگشت های پاهام ، اسمش کشیدن بود ... خواب دیدم من را پیاده کردند از آمبولانس من را نه تابوتم را و تو آنجا بودی و نگاه میکردی تو نه یعنی همه بودند کسان دیگری هم بودند که هر چه فکر می کنم قیافه شان الان دیگر یادم نمی آید ولی . باید می دیدمشان . باید حواسم می بود قیافه اشان را ببینم که نبود . فقط جیغ می کشیدم .
بیدار که می شوم گلوم درد می کند از این همه جیغ بی صدا . اگر تو تعبیر فرویدیش هیچ کس خودش نیست ، پس تو کی بودی ؟ ... لعنت به هر چه خواب بد که توش نمی شود یک دل سیر فریاد زد ...
دوستان لطف می کنند وبلاگ ل.ح را برم می فرستند.
وبلاگی که وقتی پخش می شود روی صفحه منیتورم
می خندم ، تلخ ، بی مفهوم
سیگاری در ذهنم روشن می شد بیهوده
دوست داشتن؟
دوست داشتن شبیه زخمی کهنه هبوط می کند در قلبم
ضعف می کند، سر انگشتانم که همیشه خدا تایپ می کنند
باورت می شود؟ روز و شب لعنتی سرانجام بهم رسیدند
زوزه سگان شبیه هق هقی از حلقوم خراش برداشته ام بیرون می زند
سیگارروشن شده در ذهنم دارد دود می‌کند
دودش از دهان و حلق و بینی ام می زند بیرون
درمیان دودهای زوزه ای
کیبردم خیس خیس می شود
اتصالی می کند ناگهان
وبلاگ ل.ح
محو می شود
جلوی چشمانم