پنجره ها همه شکست
پیش از آنکه عکسش به دیوار اتاقم نصب شود
باد همه چیز را با خود برد
پیش از آنکه چیزی شکل بگیرد
عشق را فراموش کن رفیق
دروغ تا ابدیت جریان دارد
تو می آیی
تو می آیی
تو می آیی
تو می آیی
تو می آیی
.......
ولی باز من چشم انتظارم
......
بشنوید
بشنوید
بشنوید
این بانگ فرزندان مادر مرده است
که از ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید
بنگرید
این کشتزاران را که مزدورانتان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
وای ای وطن
وای ای وطن
کجایی ای وطن
کجایی ای وطن

....
می شنوی ؟
می خونی ؟
می‌بینی ؟
بغض راه گلومو گرفته . مثل یه غده سرطانی. دارم خفه می شم.
هیچ چیز این دنیا دیگه برام ارزش نداره ، حتی به اندازه یه پاپاسی ...
تمام سنگ هایی که خوردم رو تو زندگیم با دل و جون می بوسم
تمام سنگ های نخراشیده رو..
این یکی بدتر از همه بود، خورد درست وسط سینه ام .
بدتر از همیشه خوردم زمین ...
به خدا اگه نمیری ...
به خدا اگه نمیری ...
هیچ وقت دوستت نخواهم داشت...
کدوم خیابون
کدوم جنبش
تو بهتر از همه می دونی
تو بیشتر از همه ، همه چیز رو می دونی
همه خسته شدن
کف خیابون ها خون نمی خواد
کف خیابون های تهران خون نمی‌خواد
من دارم خون گریه میکنم آره ... دوست داری نه ؟ دوست داری خودشت می یاد نه ؟ دارم مثل سگ زوزه می کشم ...
می خوای بیای خون بریزی نه ؟
چون اگه نمیری
ازت متنفر می شم
من دارم خفه می شم
من دارم خفه می شم و نمی دونم
تو داری چه گهی می خوری
من بهت شک ندارم
عزاداریت پس نزدیکه
من آماده ام
یادم نمی ره که عشق به وطن بالاترین عشق هاست
تو گفتی نه ؟
خودت گفتی ...
پس باید باید لباس سیاه بخرم
خنده بکن عزیزم
امروز تو زندگی ام برای اولین بار مانتو قرمز خریدم وداشتم به این فکر می کردم . شاید اگه یه روز همدیگر رو دیدیم ، از این رنگ بپوشم .. مانتو گل گلی قرمز... ها ها ها!
چه گهی خوردم.. بعد از این باید باید باید
برای عزاداریت خودم رو آماده کنم
تو مسامحه نمیکنی نه ؟
می ایستی جلوی همه نه
تو یه قهرمانی نه ؟
برای این سرزمین !
وای به روزی که جسدت رو نیارن تو محلمون بگردونم
وای به روزی که تیکه تیکه نشی
وای به اون روز
....
می بینی ؟
می شنوی ؟
میخونی ؟


خانه روی درخت ، خانه آزادی
خانه خلوت من و تو
خانه میان شاخه های پر برگ
خانه دیوانگی

خانه درخیابان، خانه تمیز و مرتب
وقتی می روی تو کفش هایت را حتما پاک کن
نه ! اصلا دوستش ندارم

... بزن بریم خانه روی درخت !
پیوست : من پیوند غریبی دارم با کسی که نام دارد اما ندارد... هر جای زندگیم باید نامش را مخفی کنم. خودش به من یاد داد.

به سلامتی وطن که خونه هممونه
و
به سلامتی هموطن که پاره تنمونه
دارم خفه می شم
فلجم....معلول...دستام نمی تونه بنویسه ... کج و کوله داره حروف می زنه
بغض یک ماهه .. نه لامصب هزار ساله... ازهمه روزهایی که تو نبودی و داره ویرونم می کنه.. حالا می خوام تو بغلت گم شم ...گریه کنم ...وای بر من ... وای برمن . تو نیستی ...
بیش تر از اون چیزی که تو مخیله ذهن روان پریشوم میگذره
دلم برات تنگ شده
دلم می خواد زمان رو پاره کنم، مکان رو تکه تکه.نفرین کنم . جادو کنم ... خنجر می خوام...
اسمتو که نمی تونم بیارم. نمی تونم سرت داد بکشم . نمی تونم بزنمت. نمی تونم نوازشت کنم، نمی تونم بغلت کنم نمی تونم حرف بزنم . ...نمی تونم حتی صدات رو بشنوم...نمی تونم ... هیچ گهی بخورم تو زندگیم... چرا دوستت دارم؟ نمی دونم
چکار کنم..
فقط می تونم بگم خوش اومدی ...به جایی که اومدی ...
این تنها برای توست خود شل سیلور استاین قبل از مرگش بهم گفت:

هواپیما درست کرم ازسنگ
هیچوقت دلم نمی خواست ازکشورم بیرن بروم
یه فکر جدید کردم
برای خونه رویاهام

با آجرهای سه سانتی
همون خونه قدیمی که بالکن داره

با گل ها شمعدونی
و پنجره هایی با شیشه های رنگی

....
افسوس نتونستم این مطلب رو ادامه بدم
نمی دونم چم شده
قاطی کردم
حالا زل زدم
به منیتور
من چی می خواستم از خونم
هیچ وقت هیچ خونه ای نخواهم داشت
که بتونم براش
نور بنفش بزارم
کتابخونه هاچوبی
باندهای آسمونی
و...
نه بیخیال
ماهی ها و شمعدونی ها
....
چقدر سخته به کسی
که هیچ وقت برای تو نبوده
هیچ وقت نمی تونه برای تو باشه
بگی که
برگرد
زود برگرد
دلم برات تنگ شده
به کسی که خیلی خیلی دوره
و هیچ وقت قرار نیست نزدیک بشه
به کسی که تنها حرفش با تو روزی روزگاری است ، شاید در حرکت برگشت قطاری در بی حوصلگی داغ دار
خسته کننده و دست و پا زدن در تب بیماری
حالا گیرم بگه به فکرتم
گیرم بگه دلم می خواد بغلت کنم
گیرم بگه بیا با هم وبلاگ داشته باشیم
آره ! دوست داشتن یهو گل می کنه، یهو دود می شه می ره به هوا
غلط کرده اون که گفته مرا کم دوست داشته باش اما طولانی
نه! قصه اصلا اینا نیست
قصه گفتنش خیلی سخت و پیچیده است
سخته که بگی دلم براش تنگ شده
بگی که برگرد
زود برگرد
کجا؟
چرا؟
چه سرگشتگی غریبی!
فقط یادت نره
زود برگردی
هر جا که دوست داری
و می خوای برگردی...
مثل هامون شدم تو فیلم مهرجویی
وقتی که داشت کف زمین رو با طی تمیز می کرد
طی رو می کشید روی کف پوش ها
و با خودش می گفت
آخه این قصه از کجا شروع شد
از کی شد که همه زندگی من به هم پیچید
حالا منم اینطوری شدم
حالا منم این شکلی شدم
هر روز ،
هر روز،
از خواب بیدار می شوم
و حالم بد می شود
از اینکه به این فکر کنم
چرا همه چیز با اومدن اسم تو ، تو زندگیم تغییر کرد
مثل اومدن مردآرام تو زندگی شعله
رویای تبت فریبا مافی
بهم می ریزم
دلم می خواد بارون بیاد
برم زیر یه سرپناه
در حالی که خیس خیسم
به این فکر کنم
که از کجا شروع شد
بعد تفنگم بردارم
پله ها رو بشمارم
بیام سراغت
بکشمت
و از این حس آروم بشم
از همه کابوسام رها بشم