چند وقت پيش داشتم کتابِ "بارونِ درخت نشينِ" ايتالو کالوينو رو می خوندم که ياد بچگی های خودم افتادم.
"داستانِ يه پسره ، که از سخت گيری ها و فشارهای خانواده خسته می شه ، از دستوراتِ اونها سر باز می زنه ، بالای درخت می ره و تا آخرِ عمر پايين نمياد. جمله ای از اون کتاب که بيشتر يادم مونده اينه: کارهای بر جسته ای که آدمی به پيروی از وسوسه ای درونی می کند بايد ناگفته بماند؛ همين که آن را به زبان بياوری و از آن لاف بزنی چيزی بيهوده و بی معنی جلوه می کند و پست و بی مقدار می شود."