"امشب آخرین شبِ آگوست هست. حالا شاید معنی خاصی هم ندارد . اما خداحافظی با ماه ی که من توش .به دنیا آمده ام یک جوریی هست"
تازه فهميدم فیس بوک چقدر باحاله و اصلا چی به چيه! میخوام اعتراف کنم !! اگه میدونستین پشت این صفحه آبی و معصوم فیس بوک من چه خبره...
احتمالا بهشت اون اوایل سکنه زیبارو و از اون حوری موری ها نداشته وگرنه آدمی که (منظورم خودِ حضرتشه!) با يه میوه گول نمیخورد شایدم سیبه دروغه و خدا آبرو داری کرده موضوع چیز دیگه بوده شایدم حوری ها دروغن ... خدا عالمه اصلا!
و ميدانم که روزی خواهد آمد..در حاليکه شهزاده زيبايی بر روی او سوار است و به او نهيب ميزند..! - از دفتر خاطرات يک اسب رویایی!
بيزحمت واسه يه ثانيه هم که شده خودتو بذارجای من...گذاشتی!؟ خب...ببين الان دستمو آروم از رو دهنت برميدارم ولی قول بده جيغ نزنی
امشب فقط تو را میخواهم فلوکستین عزیز!دلگیرم! می توانی آرامم کنی؟ یک چیز غمناکی روی دلم مانده که نباید به کسی بگویم. دیوانه وار می سوزم از غم. حرف هایم مانده توی دل یک وجبی ام.بیا و آرامم کن !
داشتم واسه خودم راه ميرفتم که اون آقا کوره يهو تونست ببينه.. اول از سايه اش ترسيد،بعد نشستيم يه کم گپ زديم...دلش ميخواست بدونه زانتیای بژ چه رنگيه...يه ربع وايساديم تا يه دونه رد شد.. بعدش اون دوباره کور شد و هر کی رفت خونه اش... پایان و ادامه هم ندارد.
رفتم يه هايکو خريدم با هم بخونيم..اينجاشو نيگا : فاخته می خواند...پرواز ميکند...می خواند .... عجب کتابیه ! این فاخته چه زندگی پر مشغله ای دارد !
و خاطره ات تا جاودانِ جاويدان,در گذرگاه ادوار, دادسر خواهد شد..
یه عطره .. تو دانشگاه پره..تو خیابونام هست..ولی دیروز که داشتم خداحافظی میکردم تو ایستگاه باز خورد تو صورتم.. حالا دلم باز برای اون عطر تنگ شده .
اگه زمين صاف بود همه شو پیاده ميرفتم،به همه مقدسات قسم که تا آخرش ميرفتم حيف که گرده،هر چقدرم برم نهايتش اينه که ميرسم جايی که الان هستم...
دسمال من زیر درخت آلبالو گم شده,سواد داری که هیچ ولی وای به حالت اگه سواد نداشته باشی,بیچارت می کنم !
پیکان جوانان آلبالویی رنگ نشده در حد صفر مدل 58 ! این ماشین مال یه خانم دکتر بوده عصرها شوهرش باهاش مسافرکشی میکرده.
این روزها خوشحالم و خوشبخت حس خوبيه آدم بدونه وضعش اونقدر درب و داغونه که هيشکی بهش .حسودی نميکنه


و اغلب حواسمان به دلخوری پنجره نیست که صورتش چه همه آبله روست از باران، و هی مرتب میخوانیم:باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان.
استاتوسهای من ظاهرا بی معنی هستند ولی پشت این ظاهر بی معنی,هیچ معنی خاصی وجود نداره.
روزگار غریبی است. دلِ آدم -معلوم نیست از کجا- یاد میگیرد که هیچ وقت، هیچ کجا آرام و قرار نداشته باشد. هر جا که هستی دلت اصرار دارد که حداقل یک چند کیلومتری برود آنطرفتر، بساطتش را آنجا پهن کند... کلا این ناآرامی و بیقراری که میگویم نقلِ حالِ دل این چند ساله ی ماست. دوای دردش هم چمدان بستن و برگشتن و این صحبتها نیست. کلا از ریل درآمده و راه بیراه خودش را میرود.
در یک آن، در یک لحظه، همه آنچه که سالها میکاری با یک حرف، یک نگاه، یک حرکت ظریفِ بیجا میریزد، پودر میشود برای خودش میشود گرد و خاک، میرود مینشیند هر گوشه ی خانه. بعد سالها گردگیری میکنی بی میل، بی اشتیاق، نه گردها پاک میشوند نه دل آرام.
بعد هی میگویند: منطق، تفکر، تصمیم گیریهای عقلانی! امان از این حرفهای گنده ی بیخاصیت. یکی نیست بهشان بگوید که شرط کار دل این است که بی محابا یک روز همینطور که قدم میزند، خودش را دربست ببازد به نگاه یک رهگذر. اصلا یادت هست؟ قصه ما هم از همین جا شروع شد: یک نگاه تو، یک نگاه من.
همه ارکیده های خانه ام دیشب به خوابم آمده بودند و پچ پچ میکردند که جایت چه خالیست این اطراف. و حتی قاشقها و لیوانها که دادشان درآمده بود که پس کوش؟ و من دیگر از دلتنگی کاناپه ام و تختم و فیلمهایم نمیگویم، خودشان می دانند که هوایی شان شده ام.
بیشتر این حالت را دارم که با خودم و دنیای اطرافم لج میکنم. نمیدانم که چه پروسه ای سپری میشود که من میرسم به آن نقطه که تحمل برایم سخت میشود و لج کردن آسان. همین است که بیشتر در تعریف حال خودم میگویم: خسته ام.
آدم گاهی میشود آدمِ کارهای ممنوعِ ممنوع. آن کارها که هیچ منطقی پشت قباله شان نیست، توجیه ندارند. که هر ثانیه شان پر است از دلهره، ترس، اضطراب. که هر قدم که برمیداری میدانی نود درصد زیر پایت پوچ است، خالی است. بعد هم هات میشود تجربهی لذت ریسک، لذت حدس و گمان، لذت تکیه دادن به ناخودآگاه، لذت بیهوا پریدن، پر زدن، رفتن، رهایی، رها شدن، رها ماندن.
میگه با من درست حرف بزن تو تلفن ولی تو نت هرچی خواستی بگو می فرمائیم چشم!
الانم میگه تو لحن جدی و طنزت مشخص نیس خو چیکار کنم؟
یکی الان بمن گفت:فلان و اینا.
سيگار را، اگر چيز دو نفره ای بود، ميشد در خلوتهای دو نفره از دو طرف کشيد ، مثل شکلات اينقدر از دو طرف ملچ مولوچ مثل چوب شور اينقدر از دو طرف خرش خوروش تا ماچ و موچ !
چرا امروز من از صبح که بلند شدم بوی کله پاچه همش حس می کنم ؟
خستگیام را باز جا گذاشتم و رفتم دلبستگیام را حواست نبود به انگشت اشارهام که داشت کف دستات دور میزد رازی نمانده برای شبهای تابستان برای علاج بیخوابیهای من هم شده باید دروغ بگویی دروغ بگو ...
بیا برویم. بیا خاکستری ِ آسمان را به آخرین طبقه بلندترین برج ِ بالاترین نقطه شهر ببخشیم و سردی زمین را به آخرین خیابان خواب بازمانده از زمستان سخت ِ پایینترین نقطه شهر.
ميفرمايم: "و آنگاه سر بر بالين سيليکون نهاده،به روياهايم سامان ميدهم.."ــ مراد از سيليکون آغوش يار است
درختای گنده٬قار قار کلاغا٬برگهای زرد اون درخت گنده ها و یه دنیا مه...هر بعد از ظهر ميتونی يه بهار و یه پاييز استاندارد تو حياط اون بیمارستانه ببينی!
پتروس..ريز علی..کبری..حسنک...صف نونوایی و هر چیزی که برای خود میپسندی..!بیچاره ها چقدر سعی کردن من آدم خوبی بشم..!تو رو نميدونم ولی من نشدم
ميگم کاشکی يه موتور داشتم... ميومدم دنبالت سوارت ميکردم بعد اينقدر تند ميرفتم که از ترس محکم بغلم کنی..!تا زور بالا سرت نباشه که از اين کارا نميکنی.
مرگ پیش از همه چیز تنهاییاش را برایم فرستاده و حسرت میبرم به آنان که حتی نمیدانند دارند پیر میشوند بس که سرشان گرم کارشان است.
ببين،اگه کسی بخواد عاشق بشه حداقل يه نفر لازم داره.خب؟ حالا اگه يه نفر بخواد به يکی خيانت کنه حداقل دو نفر لازم داره! پس حالا که سال سال صرفه جویی هست عاشق شید و خيانت نکنید چون مواد لازمش کمتره.
بچه تر که بودم دلم ميخواست بابام آقای توی پمپ بنزين باشه اولا فکر ميکردم پولای لوله شده توی دستش خيليه دوما فکر ميکردم پولا مال خودشه! سوما از بوی بنزين خوشم مياد حالا ولی فقط از بوی بنزین هنوز خوشم میاد !
عزيزم سلام،من بچه ها رو بردم پارک،غذاتم تو يخچاله،منشيتم اگه دعوت کردی يه کم زودتر ردش کن بره مثل دفعه قبل پايين پله ها به هم نرسيم..حوصله دروغاشو ندارم..
در بازار ماهی فروشان، پسری گدایی میکرد.مردی به او یک قلاب و روش ماهیگیری را آموزش داد. مرد که رفت، پسر به بازار برگشت قلاب را فروخت و یک ماهی خرید! ..!
يه رابطه ای بين حرف نزدن و افسردگی هست! ميگی نه امتحان کن! من تسليم... شايد فکر کنی ديوونم! یا يه عقده ای که بدجوری محتاج توجهه!هر چی هستم اتا سه روز با هيچکس حرف نميزنم!259200 ثانیه خفه شدن میتونه کلی جالب باشه!
شبهايی که ماه کامل است انسان ميشوم فردا شب،کمی بعدتر از وقتی که همه خوابيدند.
یادگار من است این درخت که خستگی تبرت را میگیرد عمیق بزن.
خاطره : ببخشيد خانم ساعت چنده؟- چهار آقا ،اتفاقا اگه يه صفر بذاريد جلوش ميشه شماره کفشم،پيش شماره خونمونم 842،شماره گوشيمم سه تا 4 توش هست،پلاک خونه مجرديم 34 که اتفاقا 4 تا واحد داره،راستی امشب بيکاری!؟
ياس فلسفی که من بعد از سی و چهارسال زندگی بدان دچار شده ام، خدا بيامرز پدر بزرگ در هشتاد سالگی هم بدان دچار نشده بود.
کی گل شب بو رو از شاخه چیده ؟
مردم شاد را ديد ميزنم،ميترسم،خيره ميشوم،ميترسم،درک نميکنم،ميترسم،يخ ميکنم ميترسم،تقليد ميکنم،ميترسم،بيخيال ميشوم،ميترسم،خفه ميشوم و ديد ميزنم.
همه جا پر شده از آدمهايی که قبل ازمن به دنيا آمده اند،با من زندگی کرده اند و بعد از من هم زنده اند آنوقت توقع داری من نشوم يک علامت تعجب به گندگی سقف اتاقت ؟ پس زل ميزنم به سقف اتاق ومیپرسم: آن علامت تعجب روی سقف اتاقت را کی آن طور کج کشيده؟.
ديدي گاهي وقتها حسش نيست سرو صدا كني حرف بزني شلوغ كني، عين بچه آدميزاد آروم نشستي داري آهنگت رو گوش ميدي بعد ديدي اين وسط يك عده كه خيلي احساس با حال بودن بهشون دست داده و جو گير شدند، ميان ميگن آ.. شما هميشه اينقدر با حاليد!؟ الان یکیشون به پست من خورد! امیدوارم ترجيحا قبل از اومدن زلزله همشون بمیرن !دلم يك كم خنك بشه!
بدون عشق چند سال..بدون غذا چند روز ،بدون آب چند روز کمتر..بدون اکسيژنم چند دقيقه ميشه دست و پا زد...ولی بدون تنفر و دروغ و حسودی..نميدونم دستگاهی هست که بيليونيوم ثانيه رو اندازه بگيره يا نه!
من ماهی خسته از آبم تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است. ميترسم، ميترسم از اين خواب كه هر لحظه مرا دورتر ميبردو هرچه بيشتر شانه هايم را تكان ميدهي بيشتر خواب ساعتي را ميبينم که در باران ها ميدوي و نميداني خشم يك طپانچه خيس ديگر به هيچ دردي نميخورد آه، باروت نمكشيده من!
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند.
فكر میكنم به باراني كه از پيراهنم ميگذرد از پوستم ميگذرد و از درون من را غرق ميكند.
زندگی کن و بگذار زندگی کنند.. نميتونی حدس بزنی اينو کی و راجع به کی گفته!
من اعتراف ميکنم لايه اوزون را برای دو نفس عميق، هوای تازه،از عمد سوراخ کرده ام من چهار روز است فهميده ام که همه آدمها خيلی وقت پيش ها مرده اند من اتفاقی کشف کرده ام که خيلی وقت پيش ها يک جوجه تيغی بوده ام من از ديشب مثل گربه های توی کوچه پرواز ميکنم.
اینجوری نمیشه میخوام یک تراژدی بنویسیم و آن را با "And they lived happily ever after" تمام کنم و بعد بشینیم های های بحال اسف بار خودم گریه کنم.
سرم سوراخ شده و مغزم با تعجب کودکانه ای يواشکی به دنيای من سرک ميکشد تهوع دارم و سرگيجه و لخته های احمقی که جلو چشم مغزم را گرفته اند.
اعتراف ميکنم از نظر من لطيف ترين حرکت زنانه وقتی است که دخترک عينکش را با دومين بند انگشت سبابه اش روی دماغش به بالا سر ميدهد و با بغض به من زل ميزند.
تو را می خواهم برای یادبود دردهایی که نگفتی حرفهایی که نشنیدم نبودنیهایی که بودم،باز دلم راز خستهای را میخواهد که با بوی وجودت فراموش کرده بودمشان.
شاید باور نکنید ولی من جالب ترین اتفاق عمرم را الان تو خیابون دیدم : آقای کوری بود که داشت عينک سياهشو تميز ميکرد.
شنیده اید که می گویند دل که هوایی شد به هیچ کار نمی آید دیگر دل من هم هوایی باران شده و بود و هوس باریدن داشت این روزها.