یقین دارم که تا همیشه دوستش خواهم داشت.
او تنها کسی بوده و هست که تنهایی هایم را با هم و در کنار هم پر کرده ایم.
او برایم یکیست و دیگری جایش را در دلم پر نخواهد کرد.
بهترین و بدترین لحظات را کنار هم بوده و هستیم.
او برای من ارزش دارد.
او می فهمد.
او محبوب است.
او پاک است.
او معنی زیبایی٬معنی درک٬معنی دوست داشتن را می فهمد و می داند.
دلم برایش کوچک می شود.
می دانم٬خدا هیچ دو نفری را که دلبسته و وابسته هم می شوند ـ چه همجنس و چه دو جنس ـ تا همیشه کنار هم نگاه نمی دارد٬عادت کرده ام به این کار ِ خدا.کاری از من بر نمی آید٬فقط می توانم شاهد قدم هایش باشم که هر لحظه از من دور و دورتر می شوند.
یاد همه روزهای خوبمان٬همه دوست داشتن هایمان٬همه بوسه هایمان و در آغوش کشیدن هایمان٬درد و دل هایمان٬پیاده روی های گاه و بیگاه و خنده های از سر ِ ذوقمان بخیر…
این روزها٬روزهای آغاز تنهایی من است …
به عکسش نگاه می کنم که لبخند بر لب دارد و چشمانش برق عشق و شور و شوق دارد موبایلش با مدادش در دستش هست و روی ماسه های داغ لب ساحل نشسته است و بمن نگاه می کند ، به خودم نگاه می کنم که عزیزانم را یک به یک از دست می دهم و تنها تر می شوم.خدایا چه می کنی با من؟
برایش روزهای پر از عشق آرزو می کنم٬روزهای پر از دوست داشتن.فقط می خواهم بدانی که…خودت که همه را می دانی٬چه بگویم؟؟
یادت بماند همه چیزمان را٬تو را به خدا یادت بماند.اشک می ریزم و می نویسم٬ به یاد اولین شب آشناییمان.هر بار که از نایمخن رد می شوی گاهی به یاد بیاور مرا.
جای خالی تو به اندازه ی همه دلتنگی های من است
.کاش می فهمیدی حالم را.همه این روزها سکوت کردم ولی دیگر این بغض لعنتی امانم نداد و دلتنگی هایم را فاش کردم.حرف ِ آخری ندارم٬نمی خواهم حرف ِ آخری داشته باشم.
خدایت نگهدار…