اون نگرانی و دلواپسی می تونست جاشو به شیرین ترین دقایق بده ولی نداد.
تو تنها موندی عین من.هیچی عایدمون نشد.
درست صبح روز بعد، از پس همه ی این نگرانی ها و شک ها و تردید ها، …آباد می شود نقطه ی شروعِ سرگردانی من!
می شود نقطه ی شروع جستجو کردن و نیافتن در کوچه ها!
می شود غمگین ترین نقطه ی این کره ی خاکی.
می شود نقطه ی شروع نگرانی و سرگردانی و سرگشتگی …
درست مثل همین الآن. اینجا، شهری سرد و بی صفا، با چاشنی سرگردانی و حیرانی و غربت!